آشنایی با مناسبتهای ماه ذیحجه به ویژه ایام مربوط به عید غدیر خم است. در این کتاب با رویکردی داستانی و با استناد به ادله و روایات تاریخی به توصیف وقایع مهم ماه ذیحجه در تاریخ صدر اسلام پرداخته شده و به تجلیل از مقام امام علی(ع) و فاطمه زهرا(س) و پیامبر اسلام(ص) پرداخته شده است. بر این اساس نویسنده به وقایعی مانند بستن درهای اصحاب به روی مسجد پیامبر اکرم غیر در خانه امام علی در نهم ذیحجه، عید قربان، تأکید به روایت ثقلین در روز دوازدهم ذیحجه، نزول لقب امیرالمؤمنین برای امام علی در سیزدهم ذیحجه، بخشش فدک به فاطمه زهرا در چهاردهم ذیحجه، میلاد امام هادی(ع) در پانزدهم ذیحجه، نزول آیه مودت در هفدهم ذیحجه، حماسه غدیر خم در هجدهم ذیحجه، آمدن عذاب الهی بر دشمن امام علی در بیست و یکم این ماه، نقشه نافرجام به قتل رساندن پیامبر در بیست و دوم این ماه، ماجرای بخشش انگشتر به فقیر توسط امام علی در بیست و چهارم این ماه، ماجرای مباهله و نزول سوره انسان در بیست و پنجم این ماه اشاره نموده و این وقایع را از لحاظ تاریخی به صورت اجمالی شرح داده است.
فهرست مطالب کتاب
چرا در خانه هاى ما را بسته اى؟
سلام بر دو یادگار پیامبر
مادر مهربان تو کجاست؟
فرشتگان هم معلّم مى خواهند
در جستجوى الماس هستى هستم
بر آفتاب سلامى دوباره کن!
از على آموز اخلاص عمل!
روح و جان من کجاست؟
این خانه، خانه ناامیدى نیست
آن لباس قیمتى را مى خواهم
روز شمار مناسبت هاى ذى الحجّه
منابع
گزیده کتاب
گزیده1:
نگاهى به من کردى و گفتى: «براى جوانان بنویس! قلم در دست بگیر و براى آنان از عشق آسمانى بگو! از على و فاطمه (ع) براى آنان سخن بگو».
نمىدانم چه شد که سخن تو به دلم نشست، فهمیدم که تو مىخواهى کارى بزرگ انجام بدهى و هدفى مقدّس دارى و مىخواهى همه با على و فاطمه (ع) بیشتر آشنا شوند.
ماه ذى الحجّه، ماه امامت است، از روز 9 تا روز 25 این ماه، مناسبت هاى امامت و ولایت است، همه با عید غدیر که هیجدهم این ماه است، آشنا هستند، امّا خیلىها از مناسبتهاى دیگر این ماه خبرى ندارند. تو مىخواستى همه را با مناسبتهاى این ماه آشنا کنى.
از من خواستى تا کتابى در این زمینه بنویسم و این گونه بود که من قلم در دست گرفتم، مى خواستم دوستانم را با خاندان پیامبر بیشتر آشنا کنم.
گزیده2:
یکی به این سو میآید و میگوید: ای معاذ! پیامبر با تو کار دارد. مَعاذ از جا برمیخیزد و به سوی محراب میرود، من هم همراه او میروم. او به پیامبر سلام میکند، جواب میشنود و در حضور پیامبر مینشیند.
پیامبر رو به معاذ میکند و میفرماید:
ــ ای مَعاذ! امروز جبرئیل نازل شد و از طرف خدا دستور مهمّی برای من آورد.
ــ چه دستوری؟
ــ خدا از من خواسته است تا از مردم بخواهم درهایی را که به این مسجد باز کردهاند، مسدود کنند.
ــ یعنی همه باید درهایی را که از طرف خانههایشان به مسجد باز میشود، برداشته و جای آنرا دیوار بکشند؟
ــ بله. این دستور خداست.
ــ اکنون از تو میخواهم تا نزد عمویم عبّاس بروی و سلام مرا به او برسانی و پیامم را به او بدهی.
ــ چشم.
* * *
مَعاذ از مسجد بیرون میرود، من هم همراه او میروم. خودم را به او میرسانم. همینطور که راه میرویم من از او چند سؤل میکنم، قلم و کاغذ در دست من است، حرفهای او را تند تند مینویسم. او با دقّت به سؤلهای من پاسخ میدهد:
چند سال قبل پیامبر از مکّه به این شهر آمد. او دستور داد تا در وسط شهر مسجد ساخته شود. پس از اتمام کار، او در کنار مسجد اتاقهایی را بنا نمود. علی(ع) هم در آنجا، اتاقی برای خود ساخت. بقیّه کسانی که همراه پیامبر از مکّه