36 روایت از زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی
کتاب حاضر 36 روایت از زندگی سراسر جهاد سردار حاج قاسم سلیمانی تا شهادت می باشد. حاج قاسم اینگونه بود که حاضر بودیم تمام زندگیمان را فدایش کنیم اما او بماند. پیش مرگش شویم تا سایه حضورش گرمی زندگی و امنیت جان و لبخند لب های مظلومان باشد. جمعه ای که از آن توقع ظهور داشتیم، برای ما شد داغی که دل تنگی غربت مولایمان را سنگین تر کرد. هر چند که به قول امام بکشید ما را ملت ما بیدارتر می شود. و حاج قاسم با حضورش در سراسر بلاد اسلامی مظلوم، گستره ملت ایران را جهانی کرده است. همین هم شد کهه با شهادتش بیداری جهانی در دل ها افتاد.
گزیده1: آمده بود دیدن حاجی. دلش گرفته بود. گفت و گفت و حاجی هم گوش داد. اصل حرفش این بود: کسی قدر شما را نمی داند، درحالی که شما این همه زحمت می کشید! تمام جواب حاج قاسم همین بود: شما چرا ناراحتی؟ من یک سربازم! نهایتش به من می گن برو یه جای دیگه نگهبانی بده، منم می گم چشم؛ این که ناراحتی نداره! کسانی که برای منصب و قدرت و شهرت کار می کنند، ذره ای که موقعیت خودشان را در خطر ببینند؛ تمام وجودشان را حراج می کنند تا جایگاه خودشان را حفظ کنند! اما کسانی که برای خدا کار می کنند، ذره ای از وظیفه و تکلیفشان کم نمی گذارند! گزیده2: حاج قاسم دائم در مأموریت خارج از کشور بود! شاید هیچ کس باور نکند اما او برای هیچ کدام از این مأموریت هایش حقوق نمی گرفت! یک بار مشکل مالی برایش پیش آمد. یار و همراه همیشگی دنیا و آخرتش، پورجعفری متوجه مشکل مالی حاجی شد. بدون آن که ایشان متوجه شود، با سردار قاآنی قضیه را مطرح کرد. او هم به معاونت مالی دستور داد که یکی از مأموریت های خارج از کشور حاج قاسم را حساب کنند و هزینه را واریز کنند! وقتی که متوجه شد، اولین کارش برگرداندن پول به حساب سپاه بود، بعد هم توبیخ هر سه نفر… به آن ها گفت: شما اشتباه می کنید در زندگی شخصی من دخالت می کنید؛ به شما ربطی ندارد که من مشکل مالی دارم یا ندارم؛ بعد از این دیگر از این کارها نکنید!
تعداد کل : 0
بدون وضعیت : 0
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 0
در کتابخانه : 0
خراب : 0
گمشده : 0