روایت هایی از ایده های خلاق برای موکب کودکان
یک موکب کوچک پر از مداد رنگی، پارچه ها و کاغذ های رنگی؛ پر از عروسک های دست ساز و کاموا و یونولیت. یک موکب پر از بازی و شوق و ذوق و سروصدای بچه ها. زنان و دختران هنرمندی که چند سالی است بدون هیچ پشتیبان و در یک حرکت خودجوش و مردمی خودشان را می رسانند به زیارت اربعین تا زائران کوچک این اجتماع باشکوه را دریابند. کودکان و خردسالانی که در میان این همه سروصدا و ازدحام جمعیت فراموش شده اند و کمتر کسی به آن ها فکر می کند. موکب رنگی پنگی شامل خرده روایت هایی است از این هنرمندان خلاق که در ادامه کتاب های پادشاهان پیاده و موکب آمستردام روایت شده است.
گزیده1: میگویم کلاً توی زندگی عشق خیلی شیرین است. وقتی آدم میخواهد ازدواج کند تا فرد جدیدی توی زندگیاش میآید زندگیاش شیرین میشود. من از وقتی امام حسینعلیهالسلام را پیدا کردم زندگیم شیرین شد. شاید همان روز عاشورایی بود که یک مجلس مقتلخوانی رفتم. سِنی نداشم. توی آن مجلس خیلی خیلی دلم شکست. خیلی گریه کردم. شاید چند ساعت آن مقتلخوانی طول کشید و من هم داشتم گوش میکردم. بعد حس کردم که نظرم در مورد عالم عوض شد؛ یعنی حس کردم بهجز امام حسین علیهالسلام واقعاً هیچ چیزی برایم ارزش ندارد
تعداد کل : 3
بدون وضعیت : 0
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 2
در کتابخانه : 1
خراب : 0
گمشده : 0