خاطراتی از شهید حسن باقری
«یادگاران» عنوان کتاب هایی است که بنا دارد تصویرهایی از سال های جنگ را در قالب خاطره های بازنویسی شده، برای آن ها که آن سال ها را ندیده اند نشان بدهد. این مجموعه راهی است به سرزمینی نسبتا بکر میان تاریخ و ادبیات، میان واقعه ها و بازگفته ها. خواندنشان تنها یادآوری است، یادآوری این نکته که آن مردها بوده اند و آن واقعه ها رخ داده اند؛ نه در سال ها و جاهای دور، در همین نزدیکی. حسن باقری وقتی که آمد کسی فکر نمی کرد طفل ضعیف امروز روزگار فردا را از آن خود خواهد کرد. تجزیه و تحلیلش از همه چیز جامع بود. خوب گوش می کرد، می خواند و می نوشت؛ و حرف آخر را می زد. کتاب حاضر که جلد چهارم از مجموعه «یادگاران» می باشد، مشتمل بر خاطراتی از شهید حسن باقری است.
گزیده1: کنار هم نشسته بودند. سلام نماز را که دادند، گفت «قبول باشه.» احمد دلش می خواست بیش تر با هم حرف بزنند. ناهار را که خوردند، حسن ظرف ها را شست. بعد از چایی، کلی حرف زدند، خندیدند. گفت «حسن بیا به مسئول اعزام بگیم ما می خوایم با هم باشیم. می آی؟» - باشه. این طوری بیشتر با هم ایم. ... - آقا جون مگه چی میشه؟ ما می خوایم با هم باشیم. - با کی؟ - اون پسره که اونجا نشسته. لاغره. ریش نداره. مسئول اعزام نگاه کرد و گفت «نمی شه.» - چرا؟ - پسر جون! اونی که تو می گی فرمانده س. حسن باقریه. من که نمی تونم اونو جایی بفرستم. اونه که همه رو این ور اون ور می فرسته.
تعداد کل : 1
بدون وضعیت : 0
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 0
در کتابخانه : 1
خراب : 0
گمشده : 0