داستان هایی از زندگی شهید محسن حججی برای کودکان و نوجوانان
کتاب آقا محسن روایتگر داستان هایی از زندگی شهید والامقام محسن حججی است. این اثر به همت محمدعلی جابری نگاشته شده و وظیفه تصویرسازی های زیبای آن برعهده امیر گروسیان بوده است. شهید محسن حججی، زاده شهر نجف آباد، در تیرماه سال 1370 شمسی به دنیا آمد و سعادت این را داشت تا در تاریخ 18 مردادماه سال 1396 شربت شیرین شهادت را در حین انجام وظیفه به عنوان یکی از مبازران مدافع حرم، بنوشد. محسن که در محل تولد خود و در کنار پدر و مادرش بزرگ شده بود و دین و اخلاق را از آنان آموخته بود، از کودکی به انجام فرائز دینی علاقه مند شد و پیش از آنکه به سن تکلیف برسد، انجام اعمال واجب خود از جمله نماز و روزه را آغاز نمود. در همان دوران کودکی وقتی پدر و مادر سحر ماه رمضان بیدارش نمی کردند، بدون سحری روزه می گرفت. قرآن را هم خیلی زود یادگرفت و معمولا در مدرسه سر صف قرآن می خواند. اما فرشتگان در 16 مرداد سال 1396 به سراغش آمدند و او را با خود به پیش خداوند برد. کتاب "آقا محسن" به قلم محمد علی جابری و همراهی تصاویر زیبا از امیر گروسیان چند داستان بسیار زیبا از این شهید جاویدان را روایت می کند. این کتاب توسط انتشارات کتابک در قطع رقعی و با 48 صفحه به چاپ رسیده است.
گزیده1: در 21 تیرماه سال 1380 پسرهای زیادی در ایران به دنیا آمدند، اما یکی از آنها 26 سال بعد باعث سربلندی همه ایرانی ها شد. در شهر نجف آباد به دنیا آمد و اسمش رو گذاشتن محسن و تا آخر عمر در همانجا زندگی کرد. در کنار پدر و مادرش بزرگ شد و دین و اخلاق را خیلی قشنگ از آنها فرا گرفت. از کودکی نماز و روزه را شروع کرد و منتظر سن تکلیف نماند. در همان دوران کودکی وقتی پدر و مادر سحر ماه رمضان بیدارش نمی کردند، بدون سحری روزه می گرفت. قرآن را هم خیلی زود یادگرفت و معمولا در مدرسه سر صف قرآن می خواند. اما فرشتگان در 16 مرداد سال 1396 به سراغش آمدند و او را با خود به پیش خداوند برد. کتاب "آقا محسن" به قلم محمد علی جابری و همراهی تصاویر زیبا از امیر گروسیان چند داستان بسیار زیبا از این شهید جاویدان را روایت می کند. این کتاب توسط انتشارات کتابک در قطع رقعی و با 48 صفحه به چاپ رسیده است. سرزمین موج های آبی: با دوستانش قرار گذاشتند بروند سرزمین موج های آبی. بلیطشان برای ساعت هشت شب تا دوازده بود. شب قبلش محسن داخل گروه پیام داد: «ساعت هشت و نیم اذان می گویند، آن وقت نمازمان را کجا بخوانیم؟» دوستش مجید نوشت: «به خدا ما هم مسلمان هستیم، توبیا، همانجایک گوشه نمازمان را هم می خوانیم.» محسن قبول نکرد و گفت: «نه، من تا نماز نخوانم نمی آیم.» مجید تهدیدش کرد که اگر دیر آمدی باید برای همه بستنی بخری. او هم قبول کرد. دوستان محسن سر ساعت هشت رفتند داخل و مشغول بازی شدند. ساعت ته مجید آمد سمت رختکن و دنبال محسن گشت، اما هنوز خبری از او نبود. چند دقیقه بعد سر و کله ی محسن پیدا شد و گفت: «خیلی التماس کردم تا اجازه دادند در اتاق غریق نجات ها نماز بخوانم.» دم در به او گفته بودند: «برو داخل، آنجایک نمازخانه ی کوچک هست.» محسن قبول نکرده و گفته بود: «دوست ندارم در مقابل خدای خودم با لباس نامناسب به نماز بایستم.) صفحه 14 کتاب آقا محسن بچه های حاج احمد: دنبال خانه ی اجاره ای می گشت. با دوستش خانه های زیادی را دیدند، اما هر خانه ای را به بهانه ای قبول نمی کرد. هرچه دوستش توضیح می داد که این خانه مشکلی ندارد و دلیل تو منطقی نیست، باز هم نمی پذیرفت. بعد از چند ساعت از این خانه به آن خانه رفتن، دوستش عصبانی شد و گفت: «بیچاره مان کردی پسر! مگر چند روز دیگر عروسی ات نیست، پس چرا اینقدر بهانه میگیری؟ چرا خانه های به این خوبی را اجاره نمیکنی؟» موقع برگشت محسن به دوستش گفت: «بچه ی حاج احمد، این خانه ها که رفتیم، ساکنان آنها نماز نمی خواندند. من هیچ وقت در خانه ای که اهلش نماز نمی خوانند زندگی نمی کنم.» دوستش گفت: «شما از کجا می دانی که در آن خانه ها نماز نمی خوانند؟ چرا اینقدر بدبین هستی؟» محسن گفت: «بدبین نیستم. از همه ی صاحب خانه ها پرسیدم که در آن خانه نماز می خواندند یا نه؟ حالا فهمیدی چرا هیچ کدام از خانه ها را قبول نکردم؟!» خانه ای که رنگ و روی آفتاب را ندیده باشد، نمناک می شود. کم کم بو می گیرد و دیگر برای سکونت مناسب نیست. خانه ای هم که ساکنان آن نماز نخوانند و ارتباطشان با خدا قطع باشد، محل رفت و آمد شیطان ها می شود. هر جا هم شیطان ها وارد شوند، دیگر فرشته ها به آنجا رفت و آمد نمی کنند. صفحه 25 کتاب آقا محسن
تعداد کل : 35
بدون وضعیت : 0
در حال مطالعه : 7
در قفسه : 1
در کتابخانه : 27
خراب : 0
گمشده : 0