گزیده ای از زندگی شهیده زینب خانم کمایی (میترا)
شهیده زینب خانم کمایی (میترا) یکی از دخترانی است که به ما نشان می دهد، زندگی فقط و فقط در خوردن و پوشیدن و تفریح، خلاصه نمی شود. از این دست دختران همچون این شهید نوجوان، فراوان در این آب و خاک وجود دارد و در کتاب "زینب خانم" با ارائه داستان هایی جذاب تلاش شده است این قهرمان به کودکان معرفی شود.. شهیده زینب خانم کمایی زندگی را بزرگتر و زیباتر از همه چیز دید. او زندگی را در خشنودی خداوند دید. به گونه ای که زینب، دختر چهارده ساله در همه رفتارهایش اول خداوند را در نظر می گرفت. همانطور که خداوند برای تمام زنان و دختران عالم، الگویی همچون حضرت زهرا آفرید. به همه نشان داد که رشد و شکوفایی ربطی به مرد بودن یا زن بودن ندارد. زن و مرد در وجوه کمالی و انسانی نزد خداوند یکسان هستند. فقط و فقط، ایمان و تقوا بین افراد تفاوت ایجاد می کند. قهرمان شما در زندگی تان چه کسی است؟ بهترین دوست شما در زندگی تان چه کسی است؟ می دانید روزهایی که خیلی از آن نگذشته، بچه های هم سن و سال شما بودند که کارهای فوق العاده ای انجام دادند. آن قدر کارشان خوب بود که استثنایی شدند. خدا هم انتخاب شان کرد تا ما امروز بعد از سال ها می خواهیم در موردشان بداینم... دوست دارید مثل زینب خانم باشید؟ بیایید داستان زینب خانم از مجموعه قهرمان من را بخوانیم... کتاب "زینب خانم" اولین کتاب دخترانه از سری کتاب های قهرمان من می باشد.
گزیده1: حال و هوای شهر آبادان که نه حال و هوای کل ایران فرق کرده بود. بعد از سالها تلاش مردم به راهنمایی امام خمینی له توانسته بودند رژیم ظالم و فاسد پادشاهی را شکست بدهند. شاه از ایران فرار کرده بود و بالاخره امام خمینی به ایران بازگشت. مردم به عشق امام بعد از پیروزی انقلاب هم در خیابانها راهپیمایی میکردند تا شاه فکر بازگشت به ایران را از سرش بیرون .کند مهران برادر بزرگتر زینب برای خودش مردی شده بود و در راهپیماییها شرکت میکرد او شرط گذاشته بود اگر خواهرانش چادر بپوشند میتوانند همراه او بیایند زینب با آنکه دختر کوچک خانواده بود دو سالی میشد که چادر میپوشید او اصلاً دختر بی تفاوتی نبود در همه راهپیماییها شرکت میکرد و بعد از انقلاب احساس مسئولیتش بیشتر شده بود. او فعالیتهای انقلابی اش را از مدرسه راهنمایی شروع کرد روزنامه دیواری هایی با محتوای انقلابی مینوشت سر صف برای بچه ها قرآن می.خواند. در آن زمان گروهی به اسم مجاهدین خلق به وجود آمده بود. آنها در ظاهر بر علیه شاه ایران بودند؛ اما در واقع برای اهداف آمریکاییها در ایران تلاش میکردند مجاهدین در همه جا نفوذ پیدا کرده بود و جوانان بسیاری را فریب داده بود. در مدرسه زینب هم دخترانی عضو این گروهک حضور داشتند زینب که فکر باز و روشنی داشت با آن دخترها درباره اهداف شوم بالادستی هایشان بحث میکرد. او میخواست آنها را از فریبی که خورده اند مطلع کند ولی گوش آنان از دروغ پر شده و چراغ عقلشان خاموش شده بود به همین خاطر یک روز که زینب را تنها گیر آوردند، او را کتک زدند. شاید این شروع اذیتهایی بود که قرار بود زینب در راه اسلام و انقلاب تحمل کند. صفحه 12 کتاب زینب خانم گزیده2: من میترا نیستم!، نامم زینب است: میترا آن روز روزه گرفت از مادرش خواست افطاری درست .کند میخواست دوستانش را برای افطاری دعوت کند میترا تصمیم بزرگی گرفته بود. او میخواست سر سفره افطار برای همه از تصمیمش بگوید همه چیز برای افطار آماده شده بود. سفره زیبایی داخل اتاق پهن بود و روی آن نان شیر خرما و قورمه سبزی خودنمایی میکرد چیزی به اذان مغرب نمانده بود. دوستان میترا هنوز نرسیده بودند همه اعضای خانواده دور سفره منتظر آنها بودند. اذان گفته شد و آنها نیامدند میترا خیلی ناراحت شد مادرش به او دلداری داد: عیبی نداره دخترم تو روزه تو افطار کن. میترا با نان و شیر و خرما افطار کرد و گفت: افطار امام علی چیزی بیشتر از نون و نمک نبود. میترا خیلی جدی و محکم صحبت میکرد بعد از افطار به تک تک اعضای خانواده رو کرد و گفت از امشب به بعد اسم من زینبه از این به بعد به من میترا نگید مادرش با خوشحالی صورت زینب را بوسید و بقیه اعضای خانواده هم به او تبریک گفتند. میترا دختری در خانواده مذهبی بود چون پدرش به اسمهای اصیل ایرانی علاقه داشت؛ مادربزرگش اسم او را میترا گذاشت. اما هرچه میترا بزرگتر میشد عشق و علاقه اش به اهل بیت و امام حسین بیشتر می شد. او آن قدر حضرت زینب را دوست داشت که تصمیم گرفت اسم خودش را تغییر بدهد. او میخواست زینب باشد چون الگوی زندگی اش حضرت زینب بود. صفحه 4 کتاب زینب خانم گزیده 3: فصل زمستان کوله بارش را جمع کرده بود و بوی تازگی و سرسبزی همه جای شهر را فرا گرفته بود. چند روزی به عید نوروز مانده بود. مادر زینب به عادت همه سالهای زندگی اش، خانه تکانی را شروع کرده بود . زینب هم پابه پای مادرش همه جا را برق میانداخت. موقع تمیزکاری مدام به مادرش میگفت مامان به نیت تمیزی خانه کمک میکنم وگرنه ما امسال عید نداریم. رزمنده ها تو جبهه هستند هر روز شهید می آورند ما که نباید عید بگیریم مادرش هم به او اطمینان میداد همه این کارها فقط و فقط برای عوض شدن حال و هوای خانه است. شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ زینب مثل همیشه لباس های ساده اش را پوشید. او در این چند سالی که جنگ شروع شده بود به احترام خانواده های داغدار شهدا، لباس نو نخریده بود. زینب چادرش را سر کرد و برای نماز جماعت به مسجد رفت. او همیشه نمازهایش را در مسجد می خواند یک ساعت از رفتن زینب گذشته بود ولی هنوز به خانه بازنگشته بود مادرش بسیار نگران بود و همراه برادر کوچکترش همه خیابانها را دنبال زینب گشتند. با همه دوستان و آشنایان تماس گرفتند. هیچ کس از زینب خبر نداشت. حال مادر زینب لحظه به لحظه بدتر میشد همه نگران زینب بودند از معلم و دوستان مدرسه تا امام جمعه شهر دنبال زینب میگشتند زینب با فعالیت های انقلابی اش همه جا شناخته شده بود. همین کافی بود تا او به عنوان سوژه ای برای مجاهدین که دشمن اسلام بودند، شناخته شود. سرانجام بعد از سه روز بی خبری اطلاع دادند جسم بی جان زینب را پیدا کرده اند منافقین او را به شهادت رسانده بودند. زینب همان روز آخر غسل شهادت کرده بود و از چند ماه قبل وصیت نامه اش را نوشته بود. حالا جسم زینب سال ها است بدون درد و ناراحتی در گلزار شهدای شهر اصفهان زیر درخت کاج آرام خوابیده است. روح زینب اما از آسمان هفتم در کنار ما است و چشم به راه تا به خاطر خون بیگناهش راهش را ادامه بدهیم. صفحه 23 کتاب زینب خانم
تعداد کل : 22
بدون وضعیت : 2
در حال مطالعه : 2
در قفسه : 1
در کتابخانه : 17
خراب : 0
گمشده : 0