داستان جوانی که متحول می شود
داستان از روزی شروع می شود که فرهاد،با حکم قاضی به جستجوی یک قهرمان ملی محکوم می شود.حالا فرهاد به دنبال شخصی می گردد که یک قهرمان ملی باشد.این حکم ،داستانهایی را در زندگی فرهاد رقم می زند که خواندنی است. حکم این جوان این است که درباره زندگی یک شهید تحقیق می کند که نام او قاسم سلیمانی است. نظر یکی از خوانندگان که در پشت جلد به چاپ رسیده:《قصه را که شروع می کردی ،دلت نمی خواست کتاب را زمین بگذاری ...دوست داشتی قهرمان داستان را بیشتر بشناسی. هر لحظه همراهش،شوی ودقیقه به دقیقه چگونه زندگی کردن را از او سرمشق بگیری،تا مدت ها ذهنم درگیرشان بود.میزان خلاقیت نویسنده بی نظیر بود کاش کتابهایی با همچین خلاقیت وقلمی بیشتر بشود...》
(۱) حیف، پول سیگار نیست. حیف، زندگی من است که تا به حالش مثل سیگار تفریحی دود شده و معلوم نیست کجا رفته است. حیف، خرجی است که انسان از عمر و استعدادش میکند ؛و بعد هم حاضر نیست هیچ نصیحت و راهنمایی را بپذیرد و آدم شود. یعنی می شود من و شاهرخ، که با زور کتک و تلخی دنیا داریم به سمت دیگری کشیده میشویم. و دل هر دوتایمان هم قبول دارد که خیلی فرصت ها بوده که میشده با اختیار خودمان برویم یک کار درست را انجام بدهیم، تا الان به غلط کردن نیفتیم. (۲) آدم تا بچه است و خیلی سرش گرم زندگی نیست، همه چیز را خوب و خوش میبیند. به خاطر همین هم هست که اگر امروز دعوا کند، فردا راحت آشتی میکند. بعد هم که نوجوان میشود، باز هم خیلی حالیاش نیست دور و اطراف چه میگذرد، فقط یک چیز را میفهمد، آن هم خواستههای تازه سر زده هوسش را. وقتی هم که به خواستهاش میرسد، تمام زندگی برایش رنگی و شهر فرنگی میشود. کلی هم خیالات میچیند و حالش را هم میبرد. اما، امان از جوانی که تازه عقلت میفهمد دنیا یک خبرهایی دارد، و تو هم شناگر ماهری باید باشی، تا خبرهای خوب را از دریای دنیا برای خودت جمع کنی. و اگر ولبچرخی و بیفکری کنی، مدام سرت میخورد به در و دیوار، و درب و داغان میشوی. (۳) کسی قدرتمند است که دلش، مثل کف دستش است. میتواند راحت مشت کند، محکم نگهش دارد و نگذارد هر چیز ریز و دمدستی واردش بشود. دل است دیگر… نه، مهدی است دیگر… (4) مادر داشتن یک حس خوب است. منظورم مادران دنیایی نیست. منظورم فاطمهزهراست. مادری او فراتر از حسهای عام است. یک حجم عظیم توان روحی را در انسان با مادری فاطمه میتوانی در خودت پیدا کنی. منظورم این است که وقتی خدا او را کارگزار خودش برای بشریت گذاشته است، پس صاحب همهٔ داراییهای خداست. حالا کنار تمام این داراییها حکم خاصی که خدا به او داده را هم اضافه کن؛ مادری. خود مادر بودن یک دارایی است که تنها از میان چهارده معصوم، او دارد و همه را مدیون جان پرمحبتش میکند. خدا فاطمه را گذاشته برای دل نازک انسان که هر وقت از بودن در دنیا، از سختیهای دنیا دلتنگ شد، نام فاطمه را بیاورد و آرام شود. این را پیامبر یادمان داده که هر وقت دلتنگ بهشت میشد عطر فاطمه آرامش میکرد. همین است که من نمیتوانم در روضههای فاطمیه دوام بیاورم؛ مادرم که اصل حیات من است و رگ غیرت و بهانهٔ زندگیم را حرمت شکستهاند!
تعداد کل : 1
بدون وضعیت : 1
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 0
در کتابخانه : 0
خراب : 0
گمشده : 0