پرسش های مطرح در حوزه نقش اجتماعی زنان
رمان «دختران آفتاب» به برخی از پرسش های مطرح در حوزه نقش اجتماعی زنان با بیانی روان و داستانی پاسخ می دهد. نویسندگان این رمان می کوشند تا منزلت، شخصیت و جایگاه واقعی زن را به خودش، اطرافیانش و جامعه اش همان گونه که شایسته و بایسته وی است بشناسانند. در این رمان به زیبایی و در سبک و شیوه داستانی به بسیاری از پرسش های مطرح درباره نقش اجتماعی زن و لوازم و پیامدهای آن اشاره شده است. خواننده در لابه لای رمان پاسخ شبهات و پرسش های خود را در مسایلی چون کنوانسیون زنان (ص 99) , زن در غرب (103) , فمینسیم و جنبش زنان (112), زن در اسلام (130) , قضاوت و حکومت زن (170) , ارث (174) , شهادت و دیه (177), نقصان عقل (180), تعدد زوجات (217) , تنبیه زنان (237) , کار در منزل (240), طلاق (243), اشتغال (270), همسران نمونه(293) , تفاوت های زن و مرد(330)، حجاب ( 246)، حیا (363)، ارتباط دختر و پسر(375)، عرف برخورد (391)، اقسام ارتباط (400) و نمونه های راستین زنان (428) را می یابد بدون آن که از اصل داستان و قصه دور و به آهنگ آن آسیبی برسد. تقریظ حضرت آیت الله خامنه ای بر کتاب «دختران آفتاب» عصر 21 مهر 1394 در اولین همایش «حیات طیبه؛ پاسداشت ادبیات هنر و ادبیات انقلاب اسلامی» رونمایی شد. پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR متن و تصویر تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب را منتشر می کند. متن تقریظ رهبر انقلاب به شرح زیر است: بسمه تعالی پس از نزدیک سه سال توانستم در این روزها -ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها- این کتاب را بخوانم. در میان کتابهای داستانی که هدفش طرح مسائل فکری است، این بهترین کتاب از نویسنده ئی ایرانی است. طرح کلی داستان و درونمایه های داستانی آن خوب و شیرین است. حرفها هم قوی و منطقی است. اتفاقاً پیش از این، کتابِ: ... را خوانده ام. آن قویتر است. ولی با توجه به برخی ملاحظات (عمدةً بهره برداری نکردن از عامل جنسی در کتاب حاضر) در این کتاب، هنر بیشتری به کار رفته است. باید ترویج شود. تنها نقطه ضعف آن ذکر مشخصات استاد فاطمه است در فصل آخر کتاب. (روزهای نیمه ی خرداد 87)
گزیده1: با صدای جیغی از خواب پریدم.کنار فاطمه بودم.اوهم بلند شد. _چی شده؟ _خواب دیدم! _خیره! با پشت دست عرق پیشانیم را پاک کردم.فاطمه دستم را گرفت. _چه عرقی کردی!ترسیدی؟! _همه جا آتش گرفته بود! _نگرانی؟ _مادرم!! فاطمه بلند شد.دست مراهم گرفت و بلند کرد. _بلندشو تا بریم! ثریا با نگرانی غلت خورد. _کجا؟ _به مادر مریم تلفن بزنیم.خانه شان! _حالا؟! _مریم خواب ناراحت کننده ای دیده،نگرانه. _الان که ساعت یازدست.نزدیک ظهره!باشه بعدازظهر که برای وداع می ریم،سر راه زنگ می زنه._الان بزنه بهتره!خیالش راحت می شه. من هنوز منگ بودم.لباس هایمان را پوشیدیم و رفتیم.مخابرات خلوت تر از روزهای پیش بود.شماره را فاطمه داد به مسئولش و کمی بعد صدایم زد.کابین سه.گوشی را که برداشتم،صدای آشنایی در گوشم پیچید: _الو!الو! (فصل چهاردهم/صفحه ۴۳۷)
تعداد کل : 18
بدون وضعیت : 12
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 2
در کتابخانه : 4
خراب : 0
گمشده : 0