شهید مهدی باکری به روایت همسر
این کتاب، جلد ششم از مجموعه «نیمه ی پنهان ماه» می باشد که به بیان زندگی نامه و خاطرات شهید مهدی باکری از زبان همسرشان می پردازد.
گزیده کتاب: شاید تنها باری که سرم داد زد به خاطر بیت المال بود . کشاورزها کنار جاده اهواز دزفول کاهو و گل کلم و سبزیجات می گذاشتند می فروختند . مهدی مدام رفت و آمد داشت . گفت اگر سبزی چیزی لازم دارم بنویسم از آنجا بخرد . خودکارش گوشه اتاق بود . برداشتم که بنویسم یک داد زد " اون خودکار بزار سر جاش . " ترسیدم فکر کردم چی شده من فقط می خواستم اسم چند تا سبزی را بنویسم . همین . گفتم : " تو دیگه خیلی سخت می گیری . " تا آمد از فلان و بهمان بگویم گفت : " به کسی کار نداشته باش و ما باید ببینیم حضرت علی و امام چه طور زندگی می کنند . "
تعداد کل : 9
بدون وضعیت : 7
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 1
در کتابخانه : 1
خراب : 0
گمشده : 0