حسین شایسته فر به روایت همسر شهید، راضیه بوباش
در این کتاب خاطرات همسر شهید حسین شایسته فر، از زندگی مشترک و دوران باهم بودن آمده است. حسین شاسته فر در سال 1332 به دنیا آمد که در عملیات فتح المبین مجروح شد و در نهایت در سال 1384 به شهادت رسید. در کتاب حاضر، پای صحبت های همسر صبور و فداکارش، خانم راضیه بوباش می نشینیم.
گزیده کتاب ساعتی نگذشته بود که دیدم از اتاق صدای حرف نمیآید. گوش تیز کردم. فقط صدای خِسخِس میآمد. در را باز کردم و پریدم توی اتاق: ـ «یا ابوالفضل! حسین... داری چه کار میکنی؟» حسین دست انداخته بود دور گردن دوستش. صورت آقای فارسیجانی کبود شده بود. چشمهایش از حدقه زده بود بیرون. داشت خفه میشد. داد زدم: ـ «حسین ولش کن!» با صورت برافروخته رو کرد سمت من: ـ «عراقی...عراقی!» ـ «عراقی نیست حسین! آقای فارسیجانی است. ولش کن.» کبودی صورت فارسیجانی بیشتر میشد. نمیدانم چهجور شد که حسین لحظهای دستهایش را شل کرد. فارسیجانی خودش را از دستهای حسین بیرون کشید و بهتاخت دوید و از خانه فرار کرد. “ گزیده2: ” ـ «رانی» ـ «همه صدایم میکنند «راضی» این «رانی» دیگر چیه که از خودت درست کردی آقا؟!» فقط میخندید. جواب نمیداد. چند ماه گذشت تا رازش را برملا کرد: ـ «یعنی راضیهٔ نازنین منی. خودم این کلمه را اختراع کردم. به این قشنگی!» “ گزیده3: دلم می خواست یک روز بچه ها را بردارم و بروم بیمارستان. بروم پیش دکترهایی که می گفتند «این آقا هیچ وقت نمی تواند بچه دار شود.» زهرا و زینب و محمد حسین را نشانشان بدهم و بگویم « وقتی خدا بخواهد همه چیز شدنی ست.» چه شب هایی که می دیدم حسین مثل بچه ها اشک می ریزد و توی دعاهایش از خدا بچه می خواهد.جز برای عزای امام حسین هیچ وقت گریه اش را ندیده بودم. می گفتم «حسین بچه شدی؟ چرا این جور گریه می کنی؟» می گفت ((من فقط از خدا همین را می خواهم . یک پسر به ما بدهد که بعدها عصای دستت باشد. کارهایی که من نتوانستم برایت انجام دهم، او بکند)) خودم هم دلم می خواست از حسین بچه داشته باشم. حاضر بودم سختی هایش را به جان بخرم؛ ولی صدای اولاد این مرد در خانه پیچید.
تعداد کل : 46
بدون وضعیت : 22
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 3
در کتابخانه : 21
خراب : 0
گمشده : 0