زندگی نامه و خاطرات شهید داوود دانایی جانشین گردان فجر بهبهان
این اثر در حوزه دفاع مقدس است و زندگی نامه و خاطرات شهید داود دانایی از فرماندهان گردان فجر بهبهان را از کودکی تا دوران شهادت روایت می کند. این فرمانده دوران دفاع مقدس در عملیات شیمیایی کربلای 5 به شهادت رسید.
گزیده کتاب گزیده1: یک بندهی خدایی تازه تو محلهی ما آمده بود. نمیدانم اهل کجا بود. یک روز من و داوود داشتیم از کنار منزلش میگذشتیم. از خانهاش آمد بیرون و صدایمان کرد. بعد از سلام و علیک و چاق سلامتی گفت: فردا شب عروسی پسرمه. خواستم شما رو برا صرف شام دعوت کنم. انشاءالله تشریف بیارید. گفتم: مبارک باشه. چشم. انشاءالله خدمت میرسیم. خداحافظی کردیم و آمدیم. به داوود نگاه کردم. کمی پکر شد و دمغ. انگار تایرش پنچر شد! راحت نبود که بخواهد فردا شب توی آن مجلس بیاید. بهم گفت: من نمییام. ممکنه نوار و آهنگ مبتذل بذارن و مجلسشون مجلس گناه باشه. غذایمان را که تمام کردیم، بلند شدیم تا برویم. اما یکدفعه صدای موسیقی مبتذل و تندی بلند شد. به داوود نگاه کردم. یکدفعه رنگش پرید. حس کرد شیطان دارد پردههای گوشش را میدرد. دیگر یک لحظه نماند. ندانست چطور کفشش را پوشید و از خانه بیرون زد. گزیده2: ” یک روز تک و تنها در جایی ایستاده بودم. یک نفر به سمت من آمد و تو چشمانم زل زد! گفت: آقای فلانی!؟ گفتم: بله. بفرمایید. گفت: تلفن با شما کار دارد. گفتم: با من؟ کی؟ گفت: آیتالله بهجت. انگار یکهو برق مرا گرفت. با خودم گفتم: آیتالله بهجت با من چه کار دارد آن هم پشت تلفن؟! سریع رفتم و گوشی را برداشتم. هول برم داشته بود. سلام کردم. گفتم: بفرمایید حضرت آقا، در خدمتم. ایشان با همان لحن آرام و همیشگی خودشان فرمودند: «تماس گرفتم تا سراغی از کتاب شهید دانایی که دنبالش بودید بگیرم. خواستم به شما بگویم آن را محکم پیگیری کنید، محکم!» یکدفعه تلفن شروع کرد به بوق بوق کردن! هنوز از شگفتی این تماس بیرون نیامده بودم که یکباره با خودم گفتم: تماس تلفنی با آیت الله بهجت، آن هم در سال ۹۲؟! مگر ایشان سال ۸۸ رحلت... . یکدفعه از خواب پریدم. “ گزیده3: ” یکی از عادتهای داوود موقع رانندگی این بود که تا آنجا که میتوانست و امکان داشت، از خیابانهای فرعی رد میشد. بعضی موقعها اینطوری مسیرمان هم طولانی میشد! یک بار از او علت این کار را پرسیدم. گفت: خیابانهای اصلی شهر، شلوغه و پُرِ زن و دختر. حجابهاشون هم ناقصه. نمیخوام چشمم به اونها بیفته؛ حتی برای یک نگاه! “
تعداد کل : 10
بدون وضعیت : 9
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 1
در کتابخانه : 0
خراب : 0
گمشده : 0