خاطرات آزاده و جانباز عباس حسین مردی
خاطرات عباس حسینمردی. نویسنده در این کتاب به واگویی خاطرات یکی از رزمندگان دفاع مقدس میپردازد و حکایت رزمندهای را بیان میکند که در صحنهای صحنههای نبرد میرود تا توسط دشمن در یک گور دسته جمعی دفن شود ـ در واپسین لحظات ـ متوسل به وجود حضرت ابوالفضل العباس(ع) میگردد و به معجزه آن حضرت از مرگ حتمی نجات مییابد. پس از آن در دل دشمن و در میان اردوگاههای مخوف چند بار دست به عملیاتهای شهادتطلبانه میزند اما... از نکات قابل توجهی که نویسنده در این کتاب تلویحا به آن اشاره میکند، مسئله ارتباط رزمندگان و آزادگان با توسل به اهلبیت(ع) است که رمز و راز موفقیتهای آنها را در همینجا باید جستجو کرد.
گزیده کتاب گزیده1: تکه گوشت را به دو سیخ کشیدم و گرفتمش روی آتش. بعد زودی صدای جیلیز و ویلیزش بلند شد. همزمان با بلند شدن این صدا کف های تاید شروع کرد به قلپ و قلپ کردن و بالا آمدن. بالاخره با هر فیلم و زرنگی که بود، کباب چنجه درست شد. مخصوصا کمی هم آن را سوزاندم تا اثر کف های تاید از رویش محو شود. تا جایی که می شد بهش نمک زدم. بسم اللهی گفتم و سیخ را دادم دست جک بالانس. لقمه اول را که فرو داد گفت حِلو حِلو ابومشاکل. می دانستم یکی از تاثیرات فوری تاید، گرفتار کردن فرد به اسهال است. جک بالانس هنوز از آشپزخانه بیرن نرفته بود که تنگش گرفت و گرفتار اسهال خونی شد… گزیده2: در آخرین لحظه خاطرم هست که فقط دستم را بلند کردم و آهسته گفتم: یا اباالفضل العباس (علیه السلام ). یک آن در حالت خواب و بیداری، دیدم آقایی با هیبت و نورانی، و با ردایی بر دوش، و سوار بر یک اسب، آمدند لب گودال. شال سبز زیبایی دور کمرشان بسته بودند که یک سر آن آویزان بود. طوری روی اسب خم شدند که سر شال آمد و پایین. در آخرین لحظه سر شال را گرفتم و دیگر چیزی نفهمیدم.
تعداد کل : 26
بدون وضعیت : 19
در حال مطالعه : 2
در قفسه : 4
در کتابخانه : 1
خراب : 0
گمشده : 0