رمانی زیبا از یک تحول
درمقدمۀ این رمان آیات 11 و12 سورۀ مبارکۀ طه آمده است که: «پس چون آمد آن درخت را، ندا در داده شد: ای موسی، همانا من پروردگار تو هستم، حب دیگری را، جز خدا، از قلب بشوی و بیرون کن، قطعاً تو در سرزمین پاک و مقدس «طوی» هستی.» و بعد جملاتی از مولانا جلاالدین محمد مولوی که: « در آدمی عشقی و دردی و طلبی، و خاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم ملک او شود، نیاسـاید و آرام نیابد. آخر معشوق را « دل آرام» می گویند؛ یعنی دل به وی آرام گیرد.» عاکف با این مقدمه رمان خود را آغاز می کند که حکایت از کشمکش و جنگ میان درون آدمـی و بیرون آدم ها دارد وهیچ چیزی آن را آرام نمی کند مگر یاد خدا و همنشینی با خدا و همه را از قلب خارج کردن و خدا را جای دادن. داستان «رقص در دل آتش» دربارۀ سردرگمی و سرگردانی شخصیت اصلی آن یعنی هاشم است. هاشم که دریک خانوادۀ مذهبی و در روستا پرورش یافته، تفاوت فاحشی با پدر و بردارش دارد. تمایلات مذهبی در او بسیار کم است و حتی دربرخی مواقع تمایل به انجام کارهای خلاف دارد. اما خواننده در می یابد که خیر بر شر وبدی غلبه پیدا می کند. اما همین که او درمقایسه با برادرش علی قرار می گیرد با اطرافیانش دچار مشکل می شود زیرا که از نظر پدرش، خوب بودن، یعنی مثل علی بودن. علی طلبه ای است که طالب علم، ایمان و شهادت است. اما با چند برخورد شفیع خلافکار را درست و وارسته می سازد. اما تأثیری بر روی برادرش هاشم ندارد.» هاشم فقط و فقط از بیهودگی و پوچی زندگی صحبت می کند. تا این که او با مرگ علی متأثر می شود و همان تأثر او را منقلب می کند. او سعی می کند و تصمیم می گیرد که مانند علی باشد. هاشم در راه علی قدم می گذارد اما نمی تواند ثابت قدم باشد و دائم دچار خطا و اشتباه و لغزش می شود. شر و خیر دائم در هاشم جریان دارد...
گزیده کتاب گزیده1: حدسم درست بود. اسیرها بین ما دنبال کسی می گشتند. دنبال کسی که خیلی نورانی بوده. و یک ردای سبز بر دوشش بوده. و سوار اسب بوده؛ یک آدم نورانی، با یک ردای سبز، سوار یک اسب! گفته بودند؛ با چشم های گرد شده شان گفته بودند: هر چی به او تیر اندازی می کردیم، نه خودش طوری می شد. نه اسبش و نه اونهایی که دنبالش بودن . گزیده2: درمقدمۀ این رمان آیات 11 و12 سورۀ مبارکۀ طه آمده است که: «پس چون آمد آن درخت را، ندا در داده شد: ای موسی، همانا من پروردگار تو هستم، حب دیگری را، جز خدا، از قلب بشوی و بیرون کن، قطعاً تو در سرزمین پاک و مقدس «طوی» هستی.» و بعد جملاتی از مولانا جلاالدین محمد مولوی که: « در آدمی عشقی و دردی و طلبی، و خاری و تقاضایی هست که اگر صد هزار عالم ملک او شود، نیاسـاید و آرام نیابد. آخر معشوق را « دل آرام» می گویند؛ یعنی دل به وی آرام گیرد.»
تعداد کل : 21
بدون وضعیت : 15
در حال مطالعه : 1
در قفسه : 2
در کتابخانه : 3
خراب : 0
گمشده : 0