خاطرات آزاده، محمدجواد سالاریان
این کتاب، به بیان خاطرات محمدجواد سالاریان می پردازد. محمدجواد سالاریان آزاده ای است از شهر مقدس مشهد که در سال 1364 در جزیره بوارین در جریان عملیات شدیداً مجروح می شود و سپس به اسارت مزدوران بعثی درمی آید. او خاطراتش را با نقل وداع در آخرین اعزام خود با همسر و فرزندش، آغاز می کند و حال و هوای غریبش را در آن وداع بازگو می کند. در ادامه درباره مقدمات عملیات سخن به میان می آورد و پس از آن جریان حضور خود را در عملیات به تصویر می کشد. او بارها در آستانه شهادت قرار می گیرد. او در حال احتضار با حضرت زهرا ملاقات می کند اما به گفته خود تعلق او به فرزندش مانع از توفیقش می شود و در ادامه چگونگی اسارت خود را توضیح می دهد. او که بخشی از کودکی خود را در کشور عراق سپری کرده است با زبان عربی آشناست و این موضوع باعث می شود که از او به عنوان مترجم برای ارتباط با اسرا استفاده کنند. این مسئله بسیار برایش رنج آور است... کتاب حاضر، برگزیده دهمین دوره انتخاب بهترین کتاب سال دفاع مقدس می باشد.
گزیده کتاب گزیده1: «… آن روزها در استخبارات بغداد شاید هیچ کس به اندازه من اذیت نشد. من هم باید شکنجه های شدید جسمی را تحمل می کردم و هم این که در طول شبانه روز، وقت و بی وقت با دیدن صحنه های شکنجه دوستانم دچار دردها و رنج های شدید روحی می شدم. یکی از مسائلی که بیشتر از شکنجه ها اذیتم می کرد سوء ظنی بود که بعضی اسرای تازه وارد نسبت به من پیدا می کردند.گاهی حتی آب دهان به صورتم می انداختند و با غیض به ام می گفتند: جاسوس خود فروش. هر چه سعی می کردم در ساعات اولیه بازجویی به آنها حالی کنم جاسوس نیستم و با غلط ترجمه کردن خیلی از حرف ها، کمک های بزرگی به شان کرده ام باورشان نمی شد. تحمل این تهمت راستی که سخت و آزار دهنده بود …» گزیده2: .من قبلا بارها از همرزمانم شنیده بودم که هنگام شهادت یکی از حضرات معصومین(علیهم السلام) بر بالین فرد محتضر حاضر می شوند و حالا شاهد حضور مبارک یکی از آن بزرگواران بودم و از تاثیر همین حضور بود که گویی در یک مدهوشی بی انتها فرو رفتم. از هیچ کدام از آن دردهای طاقت فرسا خبری نبود. جز نورانیت و صفا، محسوسات و ادراکات دیگری نداشتم. به وضوح می دیدم که باید آماده رفتن شوم. رفتن به سوی آخرت.
تعداد کل : 21
بدون وضعیت : 5
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 4
در کتابخانه : 12
خراب : 0
گمشده : 0