خاطرات جانباز شهید میرزامحمد سلگی
کتاب "آب هرگز نمی میرد" روایت جانبازی است که از ابتدای دوران دفاع مقدس حضور فعالانه ای داشت. وی از ابتدای سال 62 فرمانده گردان 152 حضرت ابوالفضل (ع) لشکر 32 انصارالحسین (ع) بود که در این گردان تا بعد از عملیات کربلای 5 در سال 65 حضور داشت و به تعبیر سردار حسین همدانی نقش او در عملیات مرصاد مغفول ماند.حاج میرزا محمد سلگی راوی کتاب آب هرگز نمی میرد متولد نخستین روز فروردین ماه سال 1335 از روستای هادی آباد در فاصله 25 کیلومتری شهرستان نهاوند است که سومین فرزند خانواده شیخ علی محمد سلگی است. کتاب «آب هرگز نمی میرد» شامل 11 فصل و عنوان های کُر شیخ علی ممد، رنگ خدا، زیر علم عباس، گردان سقا ها، مجنون؛ جنگ آب و آتش، شب عاشورایی انصار الحسین، فاو؛ سلام بر تشنگی، آب هرگز نمی میرد، ما گردان ابالفضلیم، با دو پای بریده و فصلی با عنوان خدا با ما بود می باشد و در خلال کتاب نیز تصاویر مرتبط با هر فصل نیز آورده شده است. ----------------------------------------------------- نحوه شرکت در مسابقه: در نسخه چاپی کتاب، کد شرکت در آزمون در کتاب وجود دارد. کد را در سایت یا اپلکیشن پویش ثبت کنید. پس از مطالعه کتاب، در سایت پویش یا اپلیکیشن وارد صفحه شرکت در آزمون شوید و به 10 سوال تصادفی از کتاب پاسخ دهید. با خرید کتاب، نصب نرم افزار موبایلی و تکمیل حساب کاربری خود در سایت یا نرم افزار پویش، امتیازات خود را برای شرکت در مراحل بالاتر و قرعه کشی جوایز هیجان انگیز، افزایش دهید. با معرفی نرم افزار موبایلی پویش به دوستانتان، امتیازات خود را افزایش دهید و به آنها نیز امتیاز هدیه دهید. هرچه تعداد دوستان معرفی شده بیشتر باشد، امتیاز بیشتری کسب می کنید.
گزیده کتاب گزیده1: چشمم باز شد، دور و برم چند پرستار دیدم. یکی از آنها شورت پارچهای آورد که با کمک او و بقیه بپوشم، ملحفه را کنار زدند، دیدم پا ندارم. روبروی اتاق، فرمانده لشکر حاج علی شادمانی ایستاده بود و داشت گریه میکرد. رچه فکر کردم کجا بودم و چه اتفاقی افتاده چیزی به یاد نیاوردم. بیمارستان در بانه بود. اما امکاناتی برای درمان نداشت. چند مسکن و سرم تزریق کردند چشمانم کمی سو گرفت، هنوز دانههای اشک را روی صورت فرمانده لشکر میدیدم که دست توی موهایم میکشید و دلداریم میداد. در بیمارستان همان پوست نیمبند پای چپ را با قیچی کندند و هر دو پا مثل هم از زیر زانو قطع شدند و استخوانها از بالای زانوهای هر دو پا تا کشاله ران شکسته و پر از ترکش ریز. ظرف یک ساعت اتاقی که بستری بودم از همرزمان پر شد. آمده بودند که خون بدهند، علی چیت سازیان پیشقدم شد و اولین کیسه خون را او داد و چند نفری که گروه خونشان میخورد خون دادند. چشم در چشم علی چیت سازیان داشتم، اگر میدانستم این آخرین بار است که او را میبینم، هرگز چشمانم را نمیبستم اما از اینکه خون شیرمردی مثل علی چیت سازیان در رگهایم جاری میشد احساس خوبی داشتم. خیلی زود خبر مجروحیتم تا قرارگاه نجف رفت. فرمانده سابق لشکر ما حاج مهدی کیانی معاون قرارگاه نجف شده بود اما قبل از آمدن او از هوش رفتم.
تعداد کل : 21
بدون وضعیت : 15
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 3
در کتابخانه : 2
خراب : 0
گمشده : 1