رمانی از 2 روز پایانی عمر گرانقدر شهید احمد کاظمی
این کتاب در نوع خود کم نظیر می باشد چرا که زندگی و خاطرات شهدا کمتر در قالب رمان منتشر شده است، از نادر کتابهایی است که در این سبک نگارش است، ساختار این رمان از پیچیدگی های خاصی برخودار است که همین موضوع به جذابیتش افزوده است. نویسنده این کتاب اصرار دارد تا زیاد در خصوص داستان صحبت نکند حتی در رمان "خط تماس" شما کمتر نامی از شهید کاظمی را خواهید دید تا مخاطبان با دیدن و خواندن آن لذت مطالعه اش را ببرند.
گزیده کتاب گزیده1: سردار نمی دانست حسن باقری این اطلاعات را از کجا می آورد،اما می دانست مو لای درز اطلاعات او نمی رود.حسن طوری از آرایش نظامی دشمن حرف می زد که انگار به دست خود،آن را چیده است.عصر و قبل از اینکه بادهای تنگ غروبی شروع بشود،دو ترکه،سوار موتور شده و همان طور که درباره ی حسن باقری حرف می زدند،به سوی تنگه می رفتند.ناگهان سردار در افق سمت سایت ۴چیزی دید و سرعتش را کم کرد.موتور از غرش افتاد.مهدی گفت:چرا وایستادی؟ سردار جواب نداد.جایی را نگاه می کرد.مهدی رد نگاه او را گرفت و دشتی را دید سرخ.سرخ سرخ.تا چشم کار می کرد!راه،راه هر روزه شان بود.قبلا آن را بارها و بارها دیده بودند اما سرخ ندیده بودند. گزیده2: زمستان شروع شده بود و دسته های پرندگان مختلف، به سوی هور و جزیره های ام الطویل و فیاض و دریاچه ی بوبیان و کانال ماهیگیری می رفتند. گروه های هفتی شان از بالای سر نیروهای آماده ی رزم می گذشت و می رفت تا در جای مناسبی بنشیند. دو جناح چپ و راست شان در نقطه ای به هم می رسید که شاید به آن هم می شد در نوع خود گفت خط تماس.
تعداد کل : 8
بدون وضعیت : 7
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 1
در کتابخانه : 0
خراب : 0
گمشده : 0