سیری در باورهای رزمندگان دفاع مقدس
چگونه است که با حضور در سرزمین عشق و نور سبک بال می شویم، چرا در این وادی دل هایمان کربلای می شود و چرا یاد شهدا و یاران نشان قلب هایمان را سرشار از شور و عشق عاشورایی می کند؛ کتاب هنر اهلبیت نشان گر افق های ضلال و نورانی دلاورانی است که رستگار و ماندگار شده اند این اثر نسل های پس از جنگ را با سیره، اندیشه و انگیزه آسمانی مردان بی ادعا آشنا می سازد و از برکات پیروی امام عاشورا و از منبع غنی تغذیه تاریخ مان سخن می گوید. این کتاب روشن گر ستم ها و تحریف ها ناروایی است که نا باورانه نسبت به جنگ و رزمندگان روا می گردد.
گزیده کتاب گزیده1: بازار مستحبات در جبهه داغ بود. آشنایی با این مهم به عهده روحانیون بود که نیروها را با سنتهای الهی و معارف اهلبیت (ع) آشنا میکردند. دامنه مستحبات در جای جای زندگی بچهها جریان داشت: غذا خوردن با نام خدا شروع میشد و نمک اولین خوراک بود. آب خوردن نشسته در شب، مسواک زدن و شانه کردن در همه وقت؛ به طوری که غالباً در خطوط مقدم و حتی شبهای عملیات نیز شانه و مسواک به همراه داشتند. استفاده از عطر هنگام نماز. انجام تعقیبات بعد از نمازها به خصوص تسبیحات حضرت زهرا (س). خواندن نمازهای نافله، مخصوصا نماز شب. انجام غسلهای مستحبی به ویژه غسل جمعه. استفاده از انگشتر خصوصاً عقیق. بستن عقد اخوت با همدیگر در عید غدیر. دائمالوضو بودن و اهتمام به آن قبل از خواب و یا عملیاتها. خواندن سوره واقعه قبل از خواب و ... . و خلاصه هر جا حدیث و روایتی میدیدند یا میشنیدند گویا این سخن معصوم برای آنها گفته شده و آنها اولین مخاطب آن هستند. برای همین مقید بودند به آن عمل کنند. و این نشان از روح تسلیم و انقیاد آنان در برابر اهلبیت (ع) داشت. گزیده2: ” پس از شش ماه که به مرخصی رفتم، وقتی وارد منزل شدم، مادرم که زن بسیار معتقدی بود گفت: مرتضی کجا بودی؟ گفتم: جبهه. گفت: راستش را بگو مسافرت بودی یا جبهه؟ شما کجا میروید به اسم جبهه؟ دنبال کاسبی هستید؟ مشهد میروید؟ چه میکنید؟ گفتم: نه مادر. ما جبهه میرویم. جای دیگری نیستیم. گفت: چرا بچههای خواهر و برادر من آمدند جبهه و بیست روز نشده شهید شدند اما شماها چند ماه است جبههاید و یک تیر هم نخوردهاید؟ من هم علاقه دارم یکی از بچههایم را در راه خدا تقدیم کنم و مادر شهید شوم. اینکه شما همیشه سالماید، یا جبهه نمیروید و یا این که شیر من ایرادی داشته است وگرنه حتماً یکی از شما شهید میشد. “ گزیده3: سربازی گفت: در منطقه کوشک حس کنجکاویام باعث شد وارد میدان مین شوم. وسط میدان یک جمجمه دیدم. از وقتی آن جمجمه را دیدم شبها خواب نداشتم. فکر میکردم از بچههای خودمان باشد و الآن خانوادهاش منتظرش باشند. روز بعد رفتیم تا به جمجمه رسیدیم . پیکری هم آن جا افتاده بود که مقداری خاک روی آن نشسته بود. خاکها را کنار زدیم و پیکر را روی برانکارد گذاشتیم. موقع برگشتن گشتی زدیم تا شاید پیکر دیگری هم پیدا شود. جلوتر، زیر یک درخت شهیدی با یک بیسیم افتاده بود. آن طرفتر شهیدی دیگر و به همین ترتیب آن روز هفت شهید از ارتش پیدا شد. آن سرباز به شدت گریه میکرد. رفتم تا او را دلداری بدهم. گفت: آقا وقتی دیدم هر هفت شهید مهر و تسبیح داشتند از خودم خجالت کشیدم. چون من خیلی وقتها در خواندن نماز کوتاهی میکردم."
تعداد کل : 9
بدون وضعیت : 4
در حال مطالعه : 1
در قفسه : 1
در کتابخانه : 3
خراب : 0
گمشده : 0