ثروتمندترین شهید شیعه، ادواردو آنیلی، (مهدی آنیلی)
داستان این رمان برگرفته از زندگی پسر سناتور آنیلی , سرمایه دار بزرگ ایتالیایی و صاحب کارخانه های ماشین سازی متعددی از جمله فیات است. رمان «ادواردو»، زندگی متفاوت و حسینیِ یکی از ثروتمندترین مردان جهان، به نام ادواردو آنیلی است که به قلم بهزاد دانشگر، نوشته شده است. داستان این رمان در قلب اروپا رخ میدهد، در کاخ سناتور آنیلی، صاحب کارخانۀ فیات. داستان از آخر زندگی ادواردو شروع میشود و سه خط داستانی به هم بافته، در هم میتنند و هر چین و شکنِ این بافته، فصلی از رمان است و داستان را پیش میبرد. خط اول داستان خود ادواردو است؛ خانوادهاش، دوستانش، مسلمانشدنش، اتفاقاتی که برایش میافتد و ظلمهایی که مافیای صهیونیستی بر او میبرند. نمیتوان از مسلمان شدن ادواردو حرف زد و از دانشجویان پیرو خط امام و امام حرف نزد. انگار ریشۀ استبصار عدهای، چون آنیلی به امام بر میگردد. تا دهۀ هفتاد کسی دقت نکرده بود آ. ن. که با موهای بور در نماز جمعه، پشت سر حضرت آیت الله خامنهای ایستاده است و در صف اول نماز میخواند، پسر سناتور ایتالیایی، امپراطور ثروت و قدرت ایتالیاست. تا همین سا لهای اخیر کسی نمیدانست ادواردو دقایقی توفیق زیارت و مصاحبت حضرت امام (ره) را داشته است. خط دوم داستان جریان مستندسازان ایرانی است که برای کندوکاو جریان ادواردو به ایتالیا سفر میکنند و اتفاقاتی برایشان میافتد. جریان سوم داستان هم جریان خبرنگار ایتالیایی است که در فرهنگ خود و بستر زندگی خود بهدنبال حقیقت جریان میگردد. این سه خط در هم میتنند و تا پایان داستان به هم میرسند. رمان ۳۲۰ صفحهای ادواردو، از انتشارات عهد مانا، رمان جالبی است؛ به لحاظ ساختار و به لحاظ معنا انگار که پروندۀ کاملی از ماجرای قتل یک نفس است. رمان از نظر شکلی، اثری ساختارگرایانه و فرمپردازانه از کار در آمده است. واقعیات و مستندات آنچنان در لابهلای داستان پیچیده که رمان به ژانر مستند داستانی نزدیک شده است؛ با این وجود شکل و شمایل رمانی خود را از دست نداده است. این کتاب را پیش از این، نشر آرما منتشر کرده بود. زندگی نامه شهید: شهید ادواردو آنیلی فرزند جیانی آنیلی، سناتور و میلیاردر ایتالیایی، صاحب کارخانه ماشین سازی فیات، فراری، اوبکو، لامبورگینی، لانچیا، آلفارمو، چندین کارخانه صنعتی، بانک های خصوصی، شرکت های طراحی مد و لباس، روزنامه های لاستامپا، کوریره، دلاسرا و باشگاه فوتبال یوونتوس، در ۶ ژوئن ۱۹۵۴ در نیویورک به دنیا آمد. او تحصیلات مقدماتی را در ایتالیا و سپس در کالج آتلانتیک انگلستان گذراند. پس از آن در رشته ادیان و فلسفه شرق از دانشگاه پرینستون آمریکا با درجه دکترا فارغ التحصیل شد. اجداد ادواردو با راه اندازی کارخانه فیات در ایتالیا این صنعت عظیم را در آن جا بنا گذاشتند که امروزه بستگانش سهامدار عمده شرکت فیات، صاحب بانک ها و بیمه ها، باشگاه یوونتوس و ... هستند. پدر ادواردو کاتولیک و مادرش یک پرنسس یهودی است. ادواردو شرح مسلمان شدنش را چنین می گوید: «زمانی که در دانشگاه نیویورک درس می خواندم، یک روز در کتابخانه قدم می زدم و کتاب ها را نگاه می کردم چشمم افتاد به قرآن و کنجکاو شدم که ببینم در قرآن چه چیزی آمده است. آن را برداشتم و شروع کردم به ورق زدن و آیاتش را به انگلیسی خواندم، احساس کردم این کلمات، کلمات نورانی است و نمی تواند گفته بشر باشد، این بود که بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم. این شد که آن را امانت گرفتم و بیشتر مطالعه کردم و احساس کردم که آن را می فهمم و قبول دارم.» سرانجام در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ به دست عوامل ناشناس و طرزی مشکوک به قتل برسد. جسد او را زیر پل «ژنرال فرانکو رومانو» در بزرگراه تورینو به ساوونا یافتند و شواهد حاکی از آن بود که ادواردو از روی پل ۸۰ متری مذکور به پایین پرت شده است. برخی رسانهها مرگ ادواردو را توطئهای صهیونیستی دانستهاند و در سال ۲۰۰۱ نیز در ایران فیلمی ساخته شد که شواهد و مدارکی دال بر ترور ادواردو به دست صهیونیستها ارائه کرد.
گزیده1: می گویم: ببینم آنجلا تو چطوری اینجا زندگی می کنی؟ -به سختی -جدی می گویم توی این اتاق کوچک، توی این سر و صدا و شلوغی می توانی درس بخوانی؟ -من هم جدی می گویم، به سختی… دوباره و صد باره خندید: -به سختی درس می خوانم، به سختی نفس می کشم، به سختی کار می کنم، خلاصه اینکه به سختی زندگی می کنم… سخته نه؟ ببین حتی وقتی درباره ی سختی هایش هم حرف میزند باز هم می خندد. انگار هیچ چیز نمی تواند او را ناراحت کند. گزیده2: شما [در ایتالیا] از مسایل خبر ندارید، چون برخلاف اینکه شعار می دهید چندان هم توی آزادی نیستید، رسانه هایتان آزادند. -شما [از ایران] آمده اید اینجا [ایتالیا] و می خواهید آزادی را به ما یاد بدهید؛ آن هم از کشوری که که هیچ گونه آزادی در آن وجود ندارد، مردمش حتی در لباس پوشیدن و غذاخوردن هم آزاد نیستند، چه برسد به فکر کردن و حرف زدن. -معلوم است شما به ایران سفر نکرده اید… اطلاعاتتان را فقط از رسانه ها می گیرید! آن هم رسانه هایی که چی؟ آزاد نیستند. گزیده3: سیاست کار کسی است که پشت دیوار را ببیند، نه جلوی دیوار یا روی دیوار. سیاست کار کسی است که شطرنج بلد باشد؛ ابایی نداشته باشد که سربازش را بدهد تا وزیرش زنده شود. ترسی نداشته باشد که اسبش را فدا کند، چون می تواند رخ حریفش را بگیرد. سیاست کار آدم های احساساتی نیست. گزیده4: -چرا باید کتاب دینی مان عربی باشد یا چرا باید به عربی نماز بخوانیم؟ مگر این اعراب نبودند که ما را هزار و چهارصد سال پیش تحقیر کردند و تمدن باستانی ما را از بین بردند؟ برای چه باید فرهنگشان را بپذیریم؟ -اگر خیلی عاشق تاریخ ایران باستانید یک بار هم اسکندر، تمدن تاریخی تان را خاک کرد. حالا عرب ها اگر یک جا را خراب کردند، یک چیزهایی به جایش دادند. اما اجداد این دوستان اروپاییتان که فقط سوزاندند و خراب کردند، پس حالا چرا عاشقشان هستی؟ گزیده5: همه نگران رواج مواد مخدرند، اما کسی نگران نیست که ما به سمت دنیایی می رویم که اساسش بر پایه ی مقدار حساب بانکی اشخاص پایه ریزی شده. گزیده6: – اینجا اروپاست. هر کس هر جور دلش خواست می تواند فکر کند. هر جور دلش خواست می تواند زندگی کند… فقط به شرط اینکه به جامعه و بقیه آسیب نزند، پس چرا باید به ادورادو گیر بدهند؟ -نه وقتی پای میلیاردها یورو سرمایه در بین است، نه وقتی که پای یک دینی در میان است به نام اسلام که سال هاست مردم را از آن می ترسانند. گزیده7: او هم خودش یک قربانی است. قربانی سیستمی که به جای همه ی نداشته هایش مشروب و الکل ریخته توی دست و پایش تا غم نداشته هایش را فراموش کند. سیستمی که زن ها را مثل عروسک می کند و می اندازدشان توی چشم مردها تا کمتر غصه ی خانواده هایشان را بخورند. گزیده8: ارزش هر آدمی به باورهایش است… برای هر آدمی یک روزی پیش می آید که باید چیزهای مهمی را برای آن باورهایش هزینه کند؛ از خودش یا زندگی اش. آن روز است که نسبت آن فرد با باورهایش معلوم می شود. گزیده9: می خواهد بچه ها را ببوسد. آنکه پنج سالش است خجالت می کشد و پشت مادرش پنهان می شود. آن یکی که سه ساله است را می بوسد و برمی گردد. [می گوید:] – می دانی چرا این بچه ها نگران نیستند و سرشان به بازی خودشان گرم است؟ آن بچه ها می دانند یک بزرگتری را دارند که مراقبشان است که نمی گذارد آن ها آسیبی ببینند. کاش ما هم اندازه ی نیمی از اطمینان بچه ها به مادرشان را به بزرگترمان داشتیم… الخیر فی ما وقع؛ خودت را بسپر به دست بزرگترت مومن گزیده:10 -شما انقلاب کردید، جنگیدید که یک چنین آدم هایی به قدرت برسند؟ این قدر عوضی؟ اینقدر راحت دروغ می گویند؟ – آن روزی که می جنگیدیم، دلیلمان کس دیگری بود، حالا هم با همان طرفیم. از کس دیگری طلبکار نیستیم. گزیده11: مادرش می آید جلوتر و زل می زند توی چشمانش. – گوش کن ببین چه می گویم ادواردو… برای من هیچ کدام مهم نیست. برای من فقط تو اهمیت داری و تو حق نداری مسلمان شوی.. . تو… حق نداری مسلمان شوی… من نمی گذارم. هر دین دیگری می خواهی داشته باش. بودایی باش. گاو بپرست. اصلا دین نداشته باش… اما مسلمان نباش. ادواردو به آرامی انگشتان مادرش را از موهایش جدا می کند و کمی از درد موهایش کم می شود. – هیچ کس نمی تواند دینم را از من بگیرد مادر… گزیده12: پدرش کمی خم میشود طرف ادواردو و با لحنی رازآلود میپرسد: – دوستش داری؟ چشمان ادواردو برق میزند. -اوهوم. -خیلی وقت است میشناسیاش. -توی این سفر بیشتر باهاش آشنا شدم…تقریبا هر شب با هم خلوت میکنیم. -ایتالیایی است یا امریکایی؟ ادواردو شانه بالا میاندازد انگار که بگوید مهم نیست یا معلوم نیست. -اسمش چیست؟ -قرآن. پدر ادواردو کمی جا میخورد. چیزی نمیفهمد. گزیده13: ادواردو با نحوه ی پول درآوردن و خرج کردن خانواده اش مشکل داشت. برایش مهم بود که پول و قدرت شان در چه مسیری هزینه می شود. علاقه ی چندانی به پول نداشت، یعنی پول را برای خودش نمی خواست. می گفت اگر او نباشد این پول در اختیار افراد نادرستی قرار می گیرد. گزیده14: – می دانی ادواردو چطور توانست از همه امتیازات و امکانات دور و برش دل بکند؟ خودش را پیدا کرد، نگذاشت گم شود. خودش که هیچ، خیلی های دیگر را هم پیدا کرد. می دانی… وقتی می دیدی کس دیگری هست که امام تو را، امیرالمومنین را بیش تر از تو دوست دارد، شرمنده می شدی؟ حاضر بود همه چیزهایی که ما توی اروپا دوست داریم رها کند و بیاید ایران… ماند، فقط به خاطر اینکه بتواند حق قانونی اش را از امولش به دست بیاورد و خرج گسترش آرمان ها و اعتقاداتش کند. گزیده15: ادواردو رفت ایران دیدار امام، برگشت، از این رو به آن رو شده بود. آن روز توی آن دیدار در حضور کسانی که آن جا بوده اند امام پیشانی او را می بوسد. او در حقیقت تنها خارجی بود که امام پیشانی او را بوسیده اند، بعدها از آن به عنوان بهترین خاطره اش یاد می کرد. (صفحه ۷۸) گزیده16: یک رفیقی داشتم که می گفت ارزش هر آدمی به باورهایش است. توی این سفر یک چیز دیگر را هم فهمیدم. برای هر آدمی یک روزی پیش می آید که باید چیزهای مهمی را برای آن باورهایش هزینه کند. از خودش یا زندگی اش، آن روز است که نسبت آن فرد با باورهاش معلوم می شود. (صفحه ۲۹۰) گزیده17: تو قرآن مسلمان ها را خوانده ای؟ نه … تو خوانده ای؟ دیروز یک چند صفحه اش را نگاه کردم… می دانی کتاب عجیبی است. هنوز اولین جملاتش را یادم هست … این کتابی است که در آن هیچ شک و تردیدی نیست. برای خدا ترسان هدایت است» می دانی آدم را میخکوب می کند. انگار قلب آدم می خواهد بایستد …. خیلی محکم است. (صفحه ۳۴۸)
تعداد کل : 14
بدون وضعیت : 10
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 3
در کتابخانه : 1
خراب : 0
گمشده : 0