سرمشق هایی از زندگی جهادی شهید مدافع حرم محسن حججی
کتاب حاضر، خاطرات کوتاهی از زندگی جهادی شهید حججی است، در بخشی از این کتاب آمده است: شهید حججی را شاید دیده باشی و شاید هم با او زیسته باشی! شاید در مدرسه و کوچه و مسجد کنارت نشسته باشد و لحظاتی را با او سر کرده باشی. محسن در زندگی زمینی اش آدم خاصی نبود؛ بچه ای بود شر و شور. از آن ها که می خواهند همه چیز را تجربه کنند؛ از آن ها که می خواهند همه چیز را بدانند. آنچه محسن را خاص می کند، زندگی جهادی اوست! زندگی ای که پایه اش جهاد بود و عمل به تکلیف و جز با خودسازی نمی توان به آن دست یافت. این اثر خاطراتی است کوتاه و مستند از زندگی جهادی شهید حججی برای جوانان ایرانی است و در 4 فصل خودسازی اخلاقی، خودسازی جسمی، خودسازی علمی، بینش و بصیرت سیاسی بر اساس زندگی شهید حججی به رشته تحریر در آمده است.
گزیده کتاب در بخشی از متن این کتاب می خوانیم: اوایل پاسداری اش بود. داشتم می رفتم ماموریت . به راننده تانک و محسن که کمکی اش بود کلی سفارش کردم و ازشان خواستم در این چند روز هر کاری انجام دادند برای تانک ، حتما توی دفتر نت ثبت کنند . مبادا سهل انگاری کنند. وقتی از ماموریت برگشم ، آمدم سراغ تانک و دفترچه نت، اصلا منظم نبود و خیلی جیزها ثبت نشده بود، ناراحت شدم و باهاشان برخورد کردم و با داد و فریاد از آنها توضیح خواستم. آنها هم ناراحت شدند ، حتی محسن با دلخوری گفت: « چقدر گیر میدی ، حالا مگه چی شده؟» چند وقت بعد رزمایش داشتیم. بازرس ها آمدند دقیق داخل تانک ما و همان اول کار ، سراغ دفترچه نت. خیلی بد شد هم برخورد کردند و هم ثبت تخلف. بازرس ها رفتند و ما مشغول ادامه رزمایش . پیامک آمد روی گوشی ام . محسن بود که پشت سرم نشسته بود . پیامک داده بود و عذرخواهی کره بود . گوشی را خاموش کردم . زیر چشمی حواسم به او بود . داشت زنگ می زد. با تعجب گفت: « گوشیتون چرا خاموش شد؟» -شارژ نداره . -ممکنه کسی کار مهمی داشته باشه . اعتنایی نکردم. باتری گوشی اش را به سمتم دراز کرد و از من خواست باتری را عوض کنم باز هم توجهی نکردم. ظهر وقتی از تانک پیاده شدیم محسن آمد جلو و دستم را گرفت عذر خواهی کرد و حلالیت خواست. سرمشق / صفحه ی 64-65
تعداد کل : 24
بدون وضعیت : 18
در حال مطالعه : 1
در قفسه : 2
در کتابخانه : 3
خراب : 0
گمشده : 0