زندگی داستانی حر مدافعان حرم شهید مجید قربانخانی
کتاب حاضر، روایتی جذاب و خواندنی از حر زمانه ما، جوان دهه هفتادی، شهید مدافع حرم مجید قربانخانی است. بخش اول زندگی او، بخش تاریک و خاکستری آن است. او در یافت آباد تهران قهوه خانه دار بوده، و زندگی او سرشار از مواردی است که این جور آدم ها با آن درگیر هستند. از درگیری و دعواهای هر روزه تا به رخ کشیدن آمار قلیانهای قهوه خانه اش. اما بخش دوم زندگی او، عنایتی است که به او می شود و مسیر زندگی اش عوض می شود و مهر حر مدافعان حرم بر پیشانی او نقش می بندد و او گر چه تک پسر خانواده است و قرار نیست که آنها به سوریه اعزام شوند، ولی عنایت بی بی او را به سوریه می کشاند و می شود مدافع حرم. مجید قصه ما گرچه ناراحت خالکوبی های بر بازوهای خویش است، اما سرنوشتش این طور می شود تا در خانطومان از بدنش هیچی برنگردد تا نه نشانی از خودش باشد نه خالکوبی هایش. قصه مجید بربری، قصه ای از جنس شاهرخ ضرغام حر انقلاب است.
گزیده کتاب گزیده1: آستینش را بالا زده بود و نشسته بود پای قلیان . جمع دورش هر کدام پکی به قلیان می زدند و با دودی که از دهانشان بیرون می دادند بازی می کردند . می گفتند و می خندیدند . دوست مجید او را دید تا ته خط را خواند . مجید از مچ دست تا آرنجش را خاکوبی کرده بود . - سلام به همگی . جای منم باز کنید . مجید کنار رفت و برای رفیقش جا باز کرد . پک عمیقی به قلیان زد . صدای قل قل قلیان بلند شد و بعد هم دودی که از دهانش داد بیرون - مجید این چه کاریه که کردی ؟ - خالکوبی رو می گی ؟ میبینی چقدر قشنگه ! و باز پکی به قلیان زد . - حالا تو بیا بریم گیش رفقای من ، تا برات بزنن . - قشنگیش که قشنگه ولی من گفتم نزن . پشیمان میشی . اصلا خالکوبی چیز خوبی نیست . بوی تنباکوی میوه ای بلند شده بود و صدای قلیان و دودی که به نوبت از دهان بچه ها در می آمد و صصدای خنده شان سر حرف های پیش پا افتاده بلند بود . - دیگه جوگیر شدم . برای تنوع هم بد نیست . دو سه ماه بعد جشن تولد یکی از دوستان بود . او همیشه در جشن تولد ها و مهمانی های شبانه میدان دار بود . اولین بارش بود که به مهمانی نیامده بود . همه تعجب کرده بودند . بیشتر مهمان ها به خاطر مجید می آمدند . - اگه مجید باشه ما هم میایم . اون که باشه خوشگذرونی هامون کامله کامله . مجید به جشن تولد نرفته بود و به رفقایش گفته بود فراخوان داریم . - فراخوان چیه مجید ؟ اینم حتما از اون مسخره بازی هاته ! کجا دعوت بودی که می خوای بپیچونی ؟ ما خودمون ته ته خطیم ! - پیچوندن چیه نمیتونم بیام فراخوان داریم . حامد چند روز بعد از تولد به مجید رسید . تا او را دید تعجب کرد . اول از تیپ مجید بعد از حرف هایی که می زد . رفیقش مانده بود و پیش خودش می گفت : " این واقعا مجید دو سه ماه پیشه ؟ خدایا من خوابم یا مجید ؟ " - حامد من می خوام برم سوریه . - سوریه برای چی ؟ - می خوام مدافع حرم بشم . - مدافع حرم چیه ؟ حرف بزن ببینم چی میگی ؟ - ببین یه عده تکفیری تصمیم گرفتن حرم حضرت زینب رو بگیرن و بعد هم خرابش کنن . بعد هم این داعشی های پدرسوخته هدفشون ایرانه . باید بریم اونجا بجنگیم تا پاشون به اینجا نرسه . - مجید آخه تو رو می برن ؟ - آره رفتم ثبت نام کردم . فقط یه مشکل دارم . - چه مشکلی ؟ - این خالکوبی برام دردسر شده . نمی دونم باهاش چکار کنم ؟ - مجید قلیون رو چکار می کنی ؟ تو اگه جلو دستت قلیون نبود نمی تونستی کار کنی . حالا چی شده ؟ - همه رو گذاشتم کنار برای اینکه برم برم سوریه . دور همه چیز خط قرمز کشیدم .
تعداد کل : 20
بدون وضعیت : 20
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 0
در کتابخانه : 0
خراب : 0
گمشده : 0