روایت زندگی زهرا کارکوب زاده
«خانم کارکوب» مجموعه خاطرات خانم «زهرا کارکو» همسر رزمنده پاسدار «خداداد کارکوب زاده» و مادر سه شهید و دو جانباز است که با قلمی روان و توانا، خواننده را با حوادث و فراز و فرودهای بسیار و صبر و فداکاری یک مادر همراه می کند.
گزیده کتاب گزیده1: آفتاب زده بود که بههمراه تمام فامیل به سوی غسالخانهای که قرار بود جنازه را به آنجا بیاورند، رفتم. انتظار آمدن زندهها خیلی سخت و طاقتفرساست و انتظار آمدن پیکر شهید سختتر از آن. هیچکس شعلههای آتشی که درونم را میسوزاند و به خاکستر بدل کرده بود، نمیدید. فقط آه میکشیدم و چشمبهراه بودم که یوسفم بیاید. ساعتی گذشت. پیکر را آوردند و به داخل غسالخانه بردند. بیتاب دیدارش بودم. زنها شیون میکردند و مردها گریه. همه پشت در غسالخانه جمع شده بودند. در باز شد. من و مادرم داخل رفتیم. چند لحظه بیهیچکلامی فقط نگاهش کردم. بدنم میلرزید. اشکم بیصدا پایین میآمد. نفسنفس میزدم. جلو رفتم و بیاختیار خم شدم و صورت بر صورتش گذاشتم و بوسیدمش. چشمانش نیمهباز بود. بدنش بوی عطر میداد. شروع کردم به نجوا: «فدات بشم، مامانی!... تو هم هوای رفتن داشتی. نگفتی مامانی دلتنگت میشه؟ بالأخره به آرزوت رسیدی.» دستم را روی صورت و بدنش میکشیدم، نوازشش میکردم و قربان صدقهاش میرفتم. لبانم از گریه میلرزید. عزیزم بهخواب رفته بود. گزیده2: ” پروین با شنیدن خبر شهادت احمد، شوکه شد و گریان ناله سرداد: «خدایا! جنگ که هنوز خودش رو نشون نداده، ما دوتا شهید دادیم. گمونم تا آخر جنگ دیگه کسی برامون نمونه.» “ گزیده3: ” - ولک! شما چتونه؟ بچههاتون شهید میشن گریه نمیکنی، دختراتونو خواستگاری میکنن، هزارویک عیب روشون میذاری. مگه چشونه؟! وقتی که دیدم امیر خودش شروع کرده و آمادهٔ شنیدن است، گفتم: -آها، پس میخوای بدونی! وایسا بهت بگم. دخترم مرغ نمیخوره، ظرفی هم که توش مرغ گذاشتی هم نمیشوره، ماهی نمیخوره، گوشت نمیخوره، علاوه بر اینایی که گفتم حرفی اگه زد، نمیشه روی حرفش حرف بزنی، حتی اگر حرفش یه پرِ کاه باشه، یا به سنگینی یه سنگ. من که مادرشم این اخلاق رو نمیپسندم. تو هم برو یه ماه فکراتو بکن، خصوصیاتش رو برای مادر و آقات تعریف کن و بعد تصمیمت رو بگیر. “
تعداد کل : 14
بدون وضعیت : 11
در حال مطالعه : 1
در قفسه : 1
در کتابخانه : 1
خراب : 0
گمشده : 0