خاطرات ساره نیکخو همسر سردار شهید علی خداداد
بهترین روایتگر زندگی مردان جنگ، همسران آنها هستند؛ چرا که آنها به خوبی از رفتارها، خلق و خو و زوایای پنهان و پیدای شخصیت مردان جنگی با خبر هستند و با تمام افت و خیزها، تلخی و شیرینی زندگی با یک مرد جنگی دست و پنجه نرم کرده اند و آن را چشیده اند. خانم نیکخو یکی از این زنان مهربان و صبور است. در این کتاب، ایشان روایتگر روزهای زندگی خودش و زندگی مشترکش با شهیدش (علی خداداد) است.
گزیده کتاب گزیده۱: متأهلها را به مدارس روزانه را ه نمیدادند، برای همین در دوره نامزدی، در مدرسه شبانهروزی «قناد» ثبتنام کردم. من با دوستم عفت هم مدرسهای بودیم و با مدیر و معاون مدرسه صمیمی بودیم. خیلی شیک و باوقار رفتم و پروندهام را گرفتم و در مدرسه شبانه قناد ثبتنام کردم و از ۲ تا ۶ غروب میرفتم مدرسه. همهٔ متأهلها یا آنهایی که مردود میشدند و خجالت میکشیدند بروند مدرسه، یا آنهایی که ترک تحصیل کرده بودند و دوباره حال و هوای درس خواندن به سرشان زده بود، آمده بودند آنجا. همان رشته تجربی را میخواندم. عفت با من بود. حمیده هم رفته بود چالوس و گاهی تلفن میزدیم و از حال هم باخبر میشدیم. من هم که این روزها پر بودم از علی آقا، هرکس مرا میدید، جای خالی او را به یادم میآورد. مردم از روی محبت خبر از حال کسی میگرفتند که دلتنگش بودم. نمیدانم اسمش را مرحم بگذارم یا زخم، امّا بالاخره همیشه بود و به مرور زمان با آن کنار آمدم. ۶ غروب هوا تاریک میشد و روزها که میرفتم مدرسه و میآمدم، کسی نبود با موتورسیکلت یا ماشین بیاید دنبالم و برگشتن به خانه سخت بود، برای همین میرفتم پیش مادرم و خانه نمیآمدم و دیگر از سر بی تجربگی، شام شب ته گرفته نبود، علی آقا هم نبود که با آن صبوری برود نان و پنیر بخرد، بگوییم و بخندیم و شاممان را بخوریم. گزیده۲: فرو ریختن خانه را میدیدم، ولی چیزی نمیشنیدم. داخل اتاقهای خانه بی هوا و بی هدف میچرخیدم. وسایل خانه که تکه تکه با علی آقا جمع کرده بودیم نگاه میکردم. آن لحظه حس کردم تنها روی زمین ایستادهام و کس دیگری روی زمین نیست. هیچ کس نیست. به خدا گفتم: خدایا من که را صدا بزنم؟ به کجا چنگ بزنم؟
تعداد کل : 7
بدون وضعیت : 5
در حال مطالعه : 2
در قفسه : 0
در کتابخانه : 0
خراب : 0
گمشده : 0