روایت زندگی شهیده زینب کمایی (ویرایش شده کتاب راز درخت کاج)
کتاب حاضر داستان زندگی شهید زینب کمایی را روایت می کند. دست نوشته و عکس هایی هم از شهید کمایی در این کتاب آورده شده است.
گزیده کتاب گزیده1: بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه میخواهد، اسمش را عوض کرد. میگفت: «من میترا نیستم. اسمم زینبه. با اسم جدید صدام کنید.» از باباش و مادربزرگش به خاطر اینکه اسمش را میترا گذاشته بودند، ناراحت بود. من نُه ماه بچهها را به دل میکشیدم؛ اما وقتی به دنیا میآمدند، ساکت مینشستم و نگاه میکردم تا مادرم و جعفر روی آنها اسم بگذارند. …بعد از انقلاب، دیگر دخترم نمیخواست میترا باشد. دوست داشت همهجوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به خواست و ارادۀ خودش، نه به خاطر من، جعفر یا مادربزرگش… . زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند، یک روز روزه گرفت و دوستان همفکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد. میخواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود… . گزیده2: چهارده سال و نیم داشتم که مستأجر خانۀ مادرم جعفر را معرفی کرد. او به خواستگاریام آمد و دل پدر و مادرم را به دست آورد. آن زمان، سن قانونی برای ازدواج، پانزده سال بود. جعفر شش ماه منتظر ماند تا من به سن قانونی رسیدم و توانستیم عقد کنیم. خدا وکیلی تا روز عقد، نه جعفر را دیده بودم و نه میشناختمش! …نشستن دختر در مجلس خواستگاری عیب و عار بود. زمان ما عروسیها اینطوری بود… . هروقت حامله میشدم، برای زایمان به خانۀ مادرم در احمدآباد میرفتم. آنجا زایشگاه بچههایم بود. یک قابلۀ خانگی به نام جیران میآمد و بچه را به دنیا میآورد… . گزیده3: …مادرم اسم میترا را برای دخترم انتخاب کرد؛ اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم میگفت: «مادربزرگ، اینم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگه تو اون دنیا از شما بپرسن چرا اسم من رو میترا گذاشتی، چی جواب میدی؟ من دوست دارم اسمم زینب باشه. من میخوام مثل حضرت زینب باشم.» …زینب از بچگی به من در کارهای خانه کمک میکرد. مثل خودم زیاد خواب میدید. همۀ مردم خواب میبینند؛ اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت. انگار به جایی وصل بودیم. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و خوابیدن باشد، دنبال نماز و روزه و قرآن بود. همیشه میگفتم از هفت تا بچۀ جعفر، زینب سهم من است… . چهار یا پنج سالش بود که اولین خواب عجیب زندگیاش را دید. از همان موقع فهمیدم که زینب مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همۀ ستارهها در آسمان به یک ستاره تعظیم میکنند. وقتی از خواب بیدار شد، به من گفت: «مامان، من فهمیدم اون ستارۀ پرنور که همه بهش تعظیم میکردن کی بود.» با تعجب پرسیدم کی بود… . وصیت نامه شهیده زینب کمایی : خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره مان افتد و در این هنگامه جنگ حسین را تنها گذاریم . اینها از یزدید بدترند و جایگاهشان اسفل سافلین است و بس … ماذا وجدک من فقدک و ماذا فقد من وجدک . چه یافت آنکسی که تو را گم کرد و چه گم کرد انکس که تو را یافت . ( قسمتی از مناجات امام حسین علیه السلام ) بدلیل اینکه هر مسلمانی باید وصیت نامه ای داشته باشد من نیز تصمیم گرفتن این متن را بعنوان وصیت نامه بنویسم و آخرین حرف های خود را برای دوستان و خانواده و تمام عاشقان شهادت بنویسم . از شما عاشقان شهادت می خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید . هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید . همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید . چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت. همیشه به یاد مرگ باشید . تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد .نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی عج باشید مادر جان تو که از بدو تولد همیشه پرستار و غمخوار من بودی حال که وصیت نامه مرا می خوانی خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون امده ای و هرگزدر نبود من ناراحت نشو ٬ زیرا که من در پیشگاه خدای خود روزی می خورم و چه چیزی از این بهتر است که تشنه ای به آب برسد و عاشقی به معشوق . مادر جان می دانم که برای رساندن من به این مرحله از زندگی زحمات بسیار کشیده ای و بهمین دلیل تو را به رنجهای حضرت زینب سلام الله علیها قسم می دهم مرا حلال کن و مرا دعای خیر بفرما . در آخر از همه شما خواهران و برادران عزیزم و تمام دوستانم تقاضا می کنم که مرا حلال کنند و اگر من باعث ناراحتی شده ام مرا ببخشید . شما را به خون جوشان حسین علیه السام قسمتان می دهم دعا برای امام را فراموش نکنید . خواهر کوچک شما زینب کمایی.
تعداد کل : 28
بدون وضعیت : 17
در حال مطالعه : 2
در قفسه : 6
در کتابخانه : 3
خراب : 0
گمشده : 0