علل فرار مغز ها یا نشت نشا
نشت نشا عنوان مقاله ای از رضا امیرخانی داستان نویس ایرانی می باشد.در این کتاب به علل پدیده فرار مغز ها یا به تعبیری همان نشت نشا پرداخته می شود و ذهن خواننده به این سمت سوق داده می شود که علت این پدیده می تواند وجود روابط در بعضی از سازمان ها و بعضی از دانشگاه ها و مشکلات موجود در فضای علمی کشور و فاصله میان دانشگاه و زندگی مردم باشد. در ادامه ی این کتاب تنها راه مقابله با این پدیده، بومی کردن علم بیان می شود و علم موجود در دانشگاه ها، علمی غیر بومی معرفی می شود که تا هنگامی که این علم ترجمه ای است نادقیق و نا کار آمد از علم تجربی غربی، نبود پدیده فرار مغز ها امری غیر طبیعی می باشد. امیرخانی این کتاب را در سال ۱۳۸۰ هجری شمسی نوشت. این اثر توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.
گزیده کتاب گزیده۱: به دانش جوی کشاورزی مان آموزش می دهیم که از جنگل ها چه گونه محافظت کند. به او توصیه می کنیم که در آب و هوای مرطوب چه درختانی را به عمل آورد. به او یاد می دهیم که حفظ ِ محیط ِ زیست چه اهمیتی دارد ... بنده خدا از زیر ِ آن پنجاه تومانی ِ بزرگ که بیرون آمد، کویر می بیند و بیابان و کوهستان! پرس و جو می کند و می فهمد که اصالتاً از تکست ِ اروپایی درس خوانده است. رمق ِ دانش جوی مهندسی مان را می کشیم که یاد بگیرد چه گونه طراحی کند. به زور کتاب ِ طراحی ِ اجزای جوزف ادوارد شیگلی را طی ِ شش واحد تنقیه اش می کنیم که خوب حالی اش شود. حالا او می تواند مسائل ِ سه بعدی ِ نامعین ِ انتزاعی را حل کند. مثلاً طراحی ِ شترگلوی توالت ِ فرنگی ِ پلاستیکی ِ مقاوم در برابر ِ حرارت ِ بالای 2000 درجه! بعد می بینیم این با مستراح های سنتی ما جور در نمی آید، استادان به این نتیجه می رسند که سنت ها را قاتی اش کنند. نتیجه این می شود که دانش جو روی کاغذ آفتابه ای مسی طراحی می کند که لوله اش در برابر امواج مایکروویو! مقاومت ِ خوبی دارد! این ها شوخی نیست. این عین ِ سؤالی است که زمان ِ ما در درس ِ انتقال ِ حرارت به عنوان ِ پروژه به دانش جویان داده بودند : «طراحی کنید پره ی شوفاژی را به صورت ِ مثلث ِ متساوی الساقین با قاعده ی a و زاویه ی رأس o که از انتهای آن وزنه ای به وزن ِ M آویزان است، به صورتی که کمترین خمش (خیز) را داشته باشد، و توأماً بیش ترین انتقال ِ حرارت را. ضمناً به دلیل ِ محدودیت ِ جا، ماده ای را برای ساخت ِ آن انتخاب کنید که کم ترین ضریب ِ انبساط ِ طولی را داشته باشد ...» یک مسأله ی مشکل ِ پارامتریک! یک لغز! یک چیستان ِ مزخرف! و البته از دید ِ آقایان، انتهای سؤال ِ علمی. علم به معنای ترجمه ای ِ آن. برای حل ِ آن تصویر ِ سیاه و سفید ِ جد و ابائت پیش ِ چشمت می آید و از ریاضی ِ دبستان تا معادلات ِ دیفرانسیل ِ دو را باید از بر باشی. اما ... خیال می کنی با حل ِ آن گرهی از مشکلات ِ فروبسته ی این مملکت حل می شود؟ فرداروز که فارغ التحصیل و جویای کار، رفتی در یک ساخت مان و زیر ِ دست ِ یک تأسیساتی شروع کردی به نصب ِ شوفاژ، جرینگی می فهمی که این مسأله نه به درد ِ دنیایت خورده است و نه به درد ِ آخرت. دو زاری ات می افتد و می فهمی که دانش جویان ِ زرنگ تر از تو، همان موقع این را دریافته بودند که چنین مسائلی را دودره می کردند و از رو دست ِ تو کپی می کردند. می بینی چیزهایی را آموخته ای که در هیچ جای این مملکت کاربرد ندارد. چهارسال یا شش سال یا هشت سال زنده گی ِ دانش جویی، فقط تو را از زنده گی ِ واقعی دور کرده است. همین. تازه نه فقط به اندازه ی همین مدتی که صرف کرده ای که پاره ای اوقات به قاعده ی یک عمر از زنده گی پرت می افتی! چرا؟ برای این که دانش گاه، دست گاه ِ فکری ِ تو را قرم قات کرده است. چیزهایی یادت داده است که در هیچ کجای این ملک به کارت نمی آید. و اتفاق را در ممالکی که از ایشان علم را ترجمه کرده ایم، بیش تر به کار می آید. چه باید کرد تا خود را عاطل و باطل نپنداریم؟ راهی نداری جز این که بروی سراغ ِ اصل ِ سرچشمه و مظهر ِ آب ... دانش گاه ِ ما از زنده گی ِ مردم ِ کشورش فاصله گرفته است. نه دانش گاه که کل ِ سیستم ِ آموزشی ِ ما از چنین داء معضل و کار ِ بی بیرون شدی رنج می برد. سؤالی از بیرون به دانش گاه ِ ما ارائه نمی شود. صنعت هرگز دانش گاه را در حد و اندازه ای نمی داند که از او سؤال بپرسد. او طاقت ِ دیدن ِ ریخت ِ اتو کشیده ی یک استاد ِ متفرعـن را ندارد که بدون ِ این که حتا تا به حال یک قابلمه ی واقعی طراحی کرده باشد، از صدر و ذیل ِ صنعت انتقاد کند. دانش گاه هم تون ِ گفت و گو با صنعت گر ِ روغنی ِ دست به آچار ِ خسیس را ندارد. کسی که حتا حاضر نیست یک بخش ِ یک اتاقه ی تحقیق و توسعه (R&D) در کارخانه اش راه بیاندازد. هر دو هم حق دارند. یا دست ِ کم این گونه می پندارند. در همه جای دنیا دانش گاه ساخته می شود تا مشکلات ِ علمی ِ آن کشور را حل نماید، اما در جهان ِ سوم مسأله جور ِ دیگری است. این جا دانش گاه ساخته نشده است. دانش گاه ترجمه شده است. لذاست که می بینی دانش گاه به جای حل ِ مشکلات ِ مملکت ِ ما، مشکلات ِ ممالک ِ دیگر را حل می کند! نشت ِ نشا یک امرِ طبیعی است. یعنی اگر دانش جوی مهندسی بعد از پایانِ تحصیل به این نتیجه نرسد که بایستی برای زندهگیِ علمی به خارج از کشور برود، یک تصمیم غیرِعقلانی گرفته است. گزیده۲: از کل نیوتن همین را به ما چپاندهاند که یک سیب از بالای درختی- تالاپ – افتاد و همه چیز کشف شد. حالا همهی سیستم آموزشی کشور هم منتظر نشستهاند تا سیبی از بالای درخت بیافتد و خورشید مشرقی به درآید … روند ترجمهی علم، اگر به تولید علم تبدیل نشود، روزاروز پرت و پلاتر خواهیم شد «لازمهی رسیدن به علم بومی، طرح سؤالی بومی است. کاری که آن طرف آب به خوبی انجام میشود و مسیرش روشن و مشخص است. دانشگاه در کشور ما سؤالهایش را از خود دانشگاه میگیرد. نتیجه میشود همین مدار بسته وهزار توی پیچیدهای که داریم. سؤال طرح کند. کاری که بالکل فراموشمان شده است. هیچ مسیری برای این طرح سؤال نداریم. وقتی سؤالات دانشگاه درون دانشگاهی شد، میبینیم که روزاروز ظاهر مسائل پیچیدهتر میشود و باطن دانشجویان پرخوانتر (و البته همه میدانند پ به جای چه حرفی نشسته !) پیچیدگی مسائل علمی، هیچ ارتباط با پیشرفت علم ندارد. این گرفتاری دقیقاً مانندهی همان معضلی است که گریبانگیر حوزههای علمیهی ماست. اگر حوزه تعاملش را با جامعه از دست بدهد، مسائل فقهی دم به دم پیچیدهتر میشوند، گرههای فلسفی ریزتر و بستهتر، اما میبینی که با همهی این پیچیدهگی معلومات، گاهی اوقات از پس سؤال یک دانشآموز دبیرستانی برنمیآییم، چرا؟ برای اینکه نفهمیدهایم این سهم امامی که میگیریم برای پاسخگویی به سؤالات مردم است. دانشگاههای ما هم این را نفهمیدهاند…»
تعداد کل : 6
بدون وضعیت : 5
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 0
در کتابخانه : 1
خراب : 0
گمشده : 0