واقعهی کربلا حماسهای پرشکوه و عاشقانه است که با گذشت قرنها از وقوع آن همچنان دلهای عاشقان جهان را با خود همراه میکند و گوشهای از حقیقت انسان و عشق الهی را به آنها مینمایاند. پژوهشهای بسیاری دربارهی این واقعه انجام شده، بسیاری تلاش کردهاند تا بخشی از مفاهیم عرفانی و عمیق آن را رمزگشایی کنند اما همچنان حق مطلب دربارهی آن گفته نشده است. فتح خون از معدود کتابهاست که توانسته در این راه موفقیتی به دست آورد و بخشی از تجلی عشق در عاشورا را روایت کند.
«فتح خون» (روایت محرم) نوشته شهید سیدمرتضی آوینی(۱۳۷۲-۱۳۲۶)، نویسنده و فیلمساز دفاع مقدس است.
شهید آوینی کتاب «فتح خون» را احتمالاً در محرم سال ۱۳۶۶ نگاشته است. او در زمان حیات، فرصتی برای تنظیم و چاپ این کتاب نیافت و تنها دو فصل ششم و نهم را تحت عناوین «ناشئهاللیل» و «سیاره رنج»، پس از تنظیم و ویرایش برای چاپ به ماهنامه «سوره» و «کتاب مقاومت» (فصلنامه دفتر ادبیات و هنر مقاومت) سپرد.
کتاب شامل ده فصل است:
آغاز هجرت عظیم
کوفه
مناظره عقل و عشق
قافله عشق در سفر تاریخ
کربلا
ناشئةاللیل
فصل تمییز خبیث از طیّب (اتمام حجت)
غربال دهر
سیاره رنج
تماشاگه راز
گزیده کتاب
گزیده کتاب:
در بخشی از فتح خون میخوانیم
«راوی: حسین دیگر هیچ نداشت که فدا کند، جز جان که میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدرهالمنتهی است. نه... که او سدرهالمنتهی را آنگاه پشت سر نهاده بود که از مکه پای در طریق کربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدرهالمنتهی همسفر معراج انسان است. او آنگاه که اراده کرد تا از مکه خارج شود گفته بود: مَن کانَ فینا باذلاً مُهجَتَهُ و مُوَطناً علی لِقاء اللهِ نفسهُ فَلیرحَل مَعَنا، فَاننی راحِلُ ان شاءَاللهُ تعالی.
سدرهالمنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است، عقل بیاختیار. اما قلمرو آل کسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمیدهند که هیچ، بال میسوزانند. آنجا ساحت اِنی اَعلَمُ ما لاتَعلمون است، آنجا ساحت علم لدنی است، رازداری خزاین آسمانها و زمین؛ آنجا سُبُحات فنای فی الله است و بقای بالله، و مرد این میدان کسی است که با اختیار، از اختیار خویش درگذرد و طفل ارادهاش را در استان ارادت قربانی کند... و چون این چنین کرد، درمییابد که غیر او را در عالم اختیار و ارادهای نیست و هرچه هست اوست.
فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمدهاند و مبهوت از تجلیات علم لدنی انسان، به سجده افتادهاند تا آسمانها و زمین، کران تا کران، به تسخیر انسان کامل درآید و رشته اختیار دهر به او سپرده شود؛ اما انسان تا کامل نشود، درنخواهد یافت که دهر، بر همین شیوه که میچرخد، احسن است. چشم عقل خطابین است که میپرسد: اَتَجعَلُ فیها مَن یفسِدُ فیها و یسفِکُ الدِماء... اما چشم دل خطاپوش است. نه آنکه خطایی باشد و او نبیند... نه! میبیند که خطایی نیست و هرچه هست وجهی است که بیحجاب، حق را مینماید. هیچ پرسیدهای که عالم شهادت بر چه شهادت میدهد که نامی این چنین بر او نهادهاند؟»
گزیده2:
«آیا آنان نمیدانستند که خلافت امتیازی موروثی نیست که از پدر به فرزند ارشد انتقال یابد؟
غبار غفلت بر همه چیز فرومینشیند و آیینههای طلعت نور کور میشوند و رفتهرفته یاد خورشید نیز از خاطرهها میرود، و نه عجب اگر در دیار کوران بوزینگان را انسان بینگارند!
اکثریت کامل مردم سَنة شصتویکم هجری قمری کسانی بودند که در دورة عثمان به دنیا آمده، در پایان عهد علی رشد یافته بودند. اکنون، در دورة معاویه، اینان حتی از تاریخچة زمامداری معاویه در دمشق خاطرهای روشن نداشتند. معاویة بن ابیسفیان ولایت شام را از خلیفة اول گرفته بود و اکنون نزدیک به چهل سال از آن روزها میگذشت.