40 روایت از زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی
کتاب حاضر 40 روایت از زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی از زمان تولد، دوران دفاع مقدس، جنگ با داعش و ... تا شهادت می باشد.
گزیده1: یک ویژگی هست که خاص شهداست؛ زنده اند… ما را مشاهده می کنند… همین هم می شود کلید قفل رمزآلودی که فقط مسلمانان می فهمندش! حاج قاسم و یاران شهید امام زمان (عج)، نظاره گر کارهای ما هستند. چه کاری؟ چه گونه؟ چرا؟ … و چقدر دلشان می خواهد که ما هم، مثل خودشان زندگی مان را رو به ظهور حضرت صاحب، متفاوت از میلیاردها آدم ببندیم! فرج آقا که بشود، آدم ها حسرت می خورند که چرا کم کار کردند در دوران غیبت. چون بهترین عمل بوده و… همراه شهدا می شود کارها کرد: حسرت زده نمانی… یا علی! رفته سردار نفس تازه کند برگردد چون ظهور گل نرگس به خدا نزدیک است! گزیده2: اهل دیده شدن نبود، روحیه اش این نبود که در هرجا، در هرحال، کنار هرکس بخواهد خودی نشان بدهد. اما یک گروه بودند که حاج قاسم را متفاوت می کردند! خانواده های شهدا هرکس نبودند، همه کس حاج قاسم بودند. پدر شهید را می بوسید، مقابل مادر شهید سر خم می کرد، بر همسران شهید درود می فرستاد و فرزندان شهدا، آغوش گرم حاج قاسم و نگاه مهربان و لبخند های شیرینش را هدیه می گرفتند. تنها آن وقت بود که حاج قاسم می گذاشت آرزوی دل خانواده های شهدا برآورده شود؛ یک عکس یادگاری با فرمانده سپاه قدس! خود شیفته ها، مدام از خودشان تصویر می گیرند. خدا شیفته ها، تنها جایی تصویر را به میدان می آورند که لبخندی الهی بر لب دوستان خدا بنشانند! تصویرهایشان هم مخلصانه است! گزیده3: داعشی ها هم نماز جمعه داشتند!!! به امامت سر کرده ی آمریکایی شان، ابوبکر بغدادی! آن روز در به اصطلاح، نماز جمعه شان، ابوبکر خطبه می خواند که گفت: ما اگر سردار سلیمانی را دستگیر کنیم مانند خلبان اردنی او را در آتش خواهیم سوزاند! چند روز بعد حاج قاسم هم جوابش را داد: آقای بغدادی! زمانی که این حرف را زدی، بنده روبه روی شما در صف سوم، بین جمعیت نشسته بودیم!
تعداد کل : 1
بدون وضعیت : 0
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 1
در کتابخانه : 0
خراب : 0
گمشده : 0