زندگی شهید مدافع حرم سید محمد خوشبو(عدیل)
کتاب حاضر، زندگینامه داستانی رزمنده شیردل لشکر زینبیون شهید سید محمد خوشبو (عدیل) را روایت می کند.
گزیده کتاب گزیده1: دو سه رز قبل از شهادتش، توی واتس آپ وضعیت زده بودم «عاشقان ایستاده میمیرند.» عدیل فارسی بلد بود. البته کم حرف میزد. ولی متوجه میشد. به هم پیام داد: «آبجی این جمله یعنی چی؟«گفتم: خب خودت که فارسی بلدی دیگه. گفت: نه منظورم آینه که معنیش را توضیح بده. انگار داشت ذهنم را آماده میکرد. از یک ماه قبل مدام این حرفها را میزد. گفتم: یعنی عاشق واقعی هیچ وقت به زانو نمیافتد. وقتی گلوله خورد، تک تیراندازی که زده به پهلویش، ندید زمین بیفتد…. گزیده2: رفتم پیش مغیث و رایحه، گفتم: شما از این ماجرای مصدوم شدن عمو علی خبر دارید؟ رایحه گفت: آره، مصدوم شده. مغیث گفت: اره تو سوریه تیر خورده. با تعجب وصف ناشدنی و با کمی نگرانی و دلشوره گفتم: الآن وقت شوخی نیست! از نگرانی و دلشوره حالم بد شد، ولی به خودم روحیه میدادم. مغیث اصرار کرد حرفش را باور کنم. اشک توی چشمانم جمع شد ولی گفتم چیزی نیست، حتماً زود خوب میشه، آره. همان موقع صدای در شنیدم. شوهرعمه تو آمد. همه داشتند گریه میکردند. صدای هقهق بلند شد. بعد یکهو صدای شوهرعمه بلند شد و داد زد: «علی شهید شده» و بعد صدای گریهاش بلند شد. شوکه شدم. رنگ صورتم سفید شد. دلهره گرفتم. پاهام شل شد. هزار تا سؤال ریخت تو سرم، یعنی چی؟! شهید؟! کجا؟! چطوری؟! دارید شوخی میکنید؟! قلبم داشت میایستاد. احساس کردم باید به یه گوشه برم. اشکهایم همینطور میریخت. بچهها به هم ریختند. مجتبی یه جور، مغیث یه جور، رایحه یه جور. عمار هم پیش مامان بود. چند هفته گذشت و ما برای وداع رفتیم. آن روز یک روز استثنایی برای من بود. اون روز بالاخره تونستم با عمو، آخرین خداحافظی را بکنم. اگر بخواهم یک جمله به عمو بگویم، این است: «هیچوقت مأیوسم نکردی! ممنون.»
تعداد کل : 6
بدون وضعیت : 5
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 0
در کتابخانه : 1
خراب : 0
گمشده : 0