خاطراتی از شهید حسین خرازی
«یادگاران» عنوان کتاب هایی است که بنا دارد تصویرهایی از سال های جنگ را در قالب خاطره های بازنویسی شده، برای آن ها که آن سال ها را ندیده اند نشان بدهد. این مجموعه راهی است به سرزمینی نسبتا بکر میان تاریخ و ادبیات، میان واقعه ها و بازگفته ها. خواندنشان تنها یادآوری است، یادآوری این نکته که آن مردها بوده اند و آن واقعه ها رخ داده اند؛ نه در سال ها و جاهای دور، در همین نزدیکی. حسین خرازی در اصفهان، یک روز جمعه ی کاه کحرم به دنیا آمد. سر نترسش که از کودکی داشتش، کاری کرد که سر از تبعید در بیاورد؛ فرستادنش ظفار؛ عمان. فرار کرد. خیلی نگذشته بود که انقلاب شد. با دوستانش سامان دادن اوضاع آشفته ی آن روزها را شروع کردند؛ اصفهان، کردستان، بعد هم جنگ. کتاب حاضر که جلد هفتم از مجموعه «یادگاران» می باشد، مشتمل بر خاطراتی از شهید حسین خرازی است.
گزیده1: توی عملیات فاو یکی از بچه های غواصی زخمی شده بود . مدام تماس می گرفت «شفیعی حالش خوبه؟» گفتیم «آره حسین آقا. مطمئن». گفت «باید هم خوب باشه. حالا حالاها کارش داریم. اصلاً گوشی را بده به خودش.» به بچه های امداد بی سیم می زد بروند بیاورندش عقب. می گفت «حتماًها!» یکی از پیغام هاش را نشنیدم. از بی سیم چیش پرسیدم «چی می گفت ؟» گفت «بابا! حسین آقا هم ما رو کشت با این غواصاش»
تعداد کل : 0
بدون وضعیت : 0
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 0
در کتابخانه : 0
خراب : 0
گمشده : 0