روایت زندگی مصطفی احمدی روشن
به وقت نوترون، کتاب خاطرات یک نفر نیست که با شادی هایش بخندی و در غم هایش، همدردی کنی. شاید زره زردی باشد از جنس شکرگزاری که موقع نوشتن این مجموعه روی دلت سنگینی می کند. روایت شهدای هسته ای، تکرار قصه های مکرر نیست. گفتن از دردی است که می دانی مثل استخوان باید لای زخم نگه داری. مجموعه به وقت نوترون، تو را در مسیر بیست درصدی قرار می دهد که از پیچ و خم هایش بگذری و به حقیقت نهفته در ثریا برسی. باور کردی کیفیت زندگی ات را؟ به وقت نوترون، روایت زندگی چهار شهید هسته ای کشورمان، مسعود علی محمدی، مجید شهریاری، داریوش رضایی نژاد و مصطفی احمدی روشن است. نوترون چهارم، روایت زندگی مردی است که سانتریفیوژهای زندگی اش با سرعت شهادت چرخید. شهید مصطفی احمدی روشن (معاون بازرگانی سایت نطنز).
گزیده1: توی فرودگاه دبی دستگیرش کرده بودند. گفته بودند برای سایت نطنز کار می کنی. – ای بابا، تهویه می برم برای توالت های سایت. – نه، شما ایرانیهاا سمش رو میذارید تهویه. حتما از این قطعه می خواهید تو شبکه تولید سوخت هسته ای استفاده کنید. کلی اذیتش کردند. مدت ها هم در زندان نگهش داشتند. وقتی بعد از آن همه سختی، برگشت ایران، گفت: «دیگه با شما کار نمی کنم. فهمیدم لیست پیمانکارهای شما لو می ره.» این طوری بود که یک پروژه می خوابید یا کار متوقف میشد. گزیده2: *نصیحت شهید طهرانی مقدم به علی پروین […]با آدمهای بزرگ ورزشی جلسه گذاشتیم که یکی از آنها «علی پروین» بود. آن زمان علی پروین «پرسپولیس» را در اختیار نداشت و خانهنشین بود. از طریق یکی از دوستان به نام «مهدی گنجی» جلسهای با علی پروین هماهنگ کردیم و سه نفری به گفتوگو در اینباره نشستیم. یادم هست وقتی علی پروین، حاج حسن را دید، انگار 50 سال است او را میشناسد. خیلی خوشبرخورد، با ادب و با کمالات کنار حاج حسن آقا نشسته بود و با هم شوخی میکردند. بحث ورزشی که شد، علی پروین به کاپهای ویترینش اشاره کرد و گفت: «حاج حسنآقا! میبینی. این کاپها را زمانی که من در پرسپولیس بودم به دست آوردم» حاج حسن گفت: «حاج علیآقا! برای آخرتتان چه جمع کردید؟ میخواهید این کاپها و این مقامها را در آن دنیا جمع کنید و بگویید خدایا، من کاپ دارم؟ خب، همه کاپ دارند، آیا وزن کارهای فرهنگی و معنوی شما هم اندازه وزن این کاپهایتان هست؟ از این بابت هم خودتان را بالا کشیدهاید؟» بعد با تواضع خودش را مثال زد و ادامه داد: «من هم کاری نکردم ولی شما الگوی مردم و جوانها هستید. بیایید در بخش فرهنگی کار دیگری انجام بدهید» مثالی هم آورد و گفت: «وقتی شما بروید در نماز جمعه و نماز جماعت شرکت کنید، میبینید که مردم چقدر از شما الگو میگیرند و چون علی پروین در نماز جمعه، راهپیمایی، کار خیر، شرکت کرده، آنها هم میکنند. آن وقت شما توانستهاید جوانها را به نماز جمعه بکشانید. لذا بیایید در بحث فرهنگی کار کنید. همین مقدار که مدال دارید، به همین اندازه هم بیایید، در بحث معنوی و فرهنگ کار کنید، اینها دست شما را در آخرت میگیرد و انسان را نجات میدهد، گرهگشای انسان است و انسان را جاودانه نگه میدارد، والا کاپ را خیلیها بردهاند و تمام شده است.» علی پروین که چشمانش قرمز شده بود، گفت: «حاج حسنآقا! من رفیقی مثل شما نداشتیم که چنین حرفهایی را به من بزند. همه آمدند و بهبه و چهچه کردند و رفتند. شما آمدید و دلم را روشن و چشمم را باز کردید. بنده در خدمت شما هستم. باعث افتخار من است که در کنار شما و در خدمت شما باشم که هم دنیا را دارم و هم آخرت را». گزیده3: *نابودی اسرائیل به دست شیعه میگفت: «نابود کردن اسرائیل فقط به دست شیعه است. خود اسرائیلی ها هم متوجه شدهاند و دارند کار میکنند، ما هم نباید بیکار بنشینیم.» هر کاری و هر طرحی که ما داشتیم، در راستای این هدف بود. تمام هدف حاج حسن این بود که عزت شیعه را افزایش بدهد. معتقد بود این کاری نیست که فرقهها و مذاهب دیگر بتوانند انجام بدهند یک هفته قبل از شهادتش، در جلسهای گفت: «روی قبرم بنویسید که این آدم میخواست اسرائیل را نابود کند.» برخی به اشتباه گفتهاند این جمله در وصیتنامه ایشان بوده که اینگونه نیست. درخواست شفاهی بود.
تعداد کل : 5
بدون وضعیت : 5
در حال مطالعه : 0
در قفسه : 0
در کتابخانه : 0
خراب : 0
گمشده : 0